پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۹۲

سالی که تحویل نمی شود ...

برای جای خالی «او» در آستانه سالی که تحویل نمی شود.

بعد از «کودتا» ساعت ها متوقف می شود. دیگر نه روز معنایی دارد و نه شب و گذر عمر چیزی جز «حسرت» نیست. بعد از کودتا آدمی پیر نمی شود، آدمی له می شود. زیر باری سنگین و ناپیدا جانش به لبش می رسد و چشم های سرخ شده از زور بی خوابی آنقدر تصاویر را کج و کوله می بیند تا دست آخر تمام دنیا از تناسب خارج شود. بعد از کودتا به شکل غم انگیزی در خویش فرو خواهی ریخت و تنها خودت می دانی که چه به روزت آمده، که چه به روزت می آید. بعد از کودتا وقتی به آینه چشم می دوزی، تنها ترین خواهی بود. گیر افتاده در فشار سخت گیومه ای لعنتی آن هم در لحظه ای که هیچکس به غیر از خودت نمی تواند معنای نشانه های حک شده بر جسم ات را بازشناسد. یک خط جدید بر پیشانی، یک تار موی سپید بر شقیقه و یا یک درد گنگ در سینه تو را به عقب بر می گرداند به جایی دور و دورتر: اینها یادگارهایی هستند از روزهای سیاه از روزهای کودتا.

کودتا آدم را سرخورده و حیران می کند. مأیوس و سردرگم بر این سکوت وحشتزا دست خواهی کشید و تازه تازه دستگیرت می شود که غربت دخلی به جغرافیا ندارد. کودتا تو را به بند می کشد، محبوست می کند و به یادت می آورد که تو در شهر خودت هم غریبه بوده ای. همانطور که از پشت پنجره به تماشای این خیابان دلمرده ایستاده ای، سیگاری روشن می کنی و زیر لب می گویی :«درست است، ما در شهر خودمان هم غریب بودیم. پیاده خیابان ها را زیر پا می گذاشتیم و زیر لب، آهنگ برادر جانِ داریوش را زمزمه می کردیم»؛ این شهر – این شهر نفرین شده با دود و آهن - آزادی و عدالت را از ما دریغ کرده بود.

شهر شکست خورده، شهر تسلیم شده به پلیس همین است : پلیس تمام آن شهر را زنده به گور خواهد کرد. عابرهای نحیف و گوشه گیر از کنار یکدیگر عبور می کنند و با چشم هایی فرو رفته در کاسه های سر، به دلقک ها خیره می شوند. دلقک ها – با آن لباس های رنگارنگ – وقاحت و دروغ و ریا را به انتها رسانده اند. آنها خنده کنان دست هایشان را در هوا تکان می دهند و عابرها را تشویق می کنند تا دست به کار هرس کردن پیچک های ترس شوند:

«بیچاره مردم

دلمرده و تکیده و مبهوت

در زیر بار شوم جسدهاشان

از غربتی به غربت دیگر می رفتند»[1]

بیچاره ما که تاریخ زندگانی نحس مان را با تاریخ کودتا و رژه دلقک ها می نویسند: «نامبرده شخصی است یک لا قبا که زبانش می گیرد ولی همچنان در سال پنجم کودتا تسلیم این صحنه آرایی نمی شود و کام دیگران را تلخ می کند».
   




[1] آیه های زمینی / فروغ فرخزاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر