دوشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۹۵

«پارک وی»: ارتشِ کوچکِ ناشناس ها

«پرنده
راه باد را بسته
شعر
راه گریه را
و کودک
راهِ اتومبیلران بی تفاوت را
امروز با دستمال
فردا با خنجر»
- بهرام رحیمی -

روزِ شنبه – بیست و دوم مرداد ماهِ نود - اولین گزارشِ مربوط به آن قرارِ نامتعارف، توسط «الناز انصاری» و برای روزنامه «روزگار» نوشته شد:«طولانی ترین خیابان خاورمیانه اگرچه به دیدن شلوغی هر روزه اش، چنارهای رو به موت و جوی آبش، به بوق ها و فریادها و به دیدن بچه های کار عادت کرده است، عصر پنجشنبه با حرکت عده ای جوانِ ناشناس غافلگیر شد» و بعد از آن، خبرِ مربوط به قرارِ بیستم مرداد ماه -  درست شبیه به انفجار یک بمب -  در رسانه هایِ فارسی زبان منفجر شد.

یک روز پس از گزارشِ روزنامه روزگار، «کیوان بزرگمهر» نیز گزارشی برای سایت «روز آنلاین» تهیه کرد تحت عنوان «کودکانه هایی پشت چراغ قرمز»؛ گزارشی همراه با ذکر جزئیاتی درست از اقدام آن جوان های ناشناس [1]، که ثابت می کرد، خبرنگار «روز آنلاین» تنها خبرنگار حاضر در جریان واقعه بوده است:«ساعت هشت و نیم چهار راه پارک وی حالتی کاملاً عادی داشت.اما جوانانی که در ضلع جنوب شرقیِ چهار راه مشغول آماده کردن لُنگ و شیشه پاکن های خود بودند، تمام هدفشان این بود که این چهره عادی را به هم بریزند».

«کیواندخت قهاری» - خبرنگار سرویسِ اجتماعیِ بخش فارسیِ «دویچه ووله» - نیز گزارش روز بیست و سوم مردادِ خبرگزاری آلمان را به قرارِ نامتعارفِ پارک وی اختصاص داد:«در روزِ پنجشنبه  گروهی از جوانان، زیر پل پارک وی به حرکتی نمادین دست زدند. آنان به مدت دو ساعت به شیشه پاک کنی پرداختند که به طور معمول برخی از کودکان کارِ این منطقه به آن مشغولند».

«احسان آمر طوسی» نیز گزارشی  برای سایت «بی.بی.سی» فارسی تهیه کرد درباره قرارِ نامتعارفِ پارک وی:«صحنه تجمع و فعالیت این گروه سی نفره از جوانان، خیابان بود. جایی که به گفته آنها این روزها بیش از گذشته به عرصه کار کودکانی بدل شده است که باید با تحمل ناملایمات اجتماع، شور و نشاط کودکی شان را در میان دود اگزوز ماشین ها و سرد و گرمِ هوا، صرف کسب درآمدی اندک کنند». 

یک روز پس از گزارش «روز آنلاین» و «دویچه ووله»، گروه اجتماعیِ سایت «کلمه» با تفسیرِ بخشی از بیانیه شماره سیزده «میرحسین موسوی» هویت قرارِ پارک وی را به هویت جنبش سبز گره زد و با اشاره به قرار بیستم مرداد ماه چنین نوشت:«راه سبز را باید زندگی کرد. میرحسین می گوید:«سبز بودن این نیست که همه را سبز کنیم، سبز بودن یعنی در کنار هم زیستن».حال می تواند این سبز بودن حتی از یک قرار فیسبوکی برای اقدامی انسانی شروع شود».

روز دوشنبه بیست و پنجم مرداد، روزنامه «رسالت» اما آن قرارِ فیسبوکی را ایده ای دانست از جانب «اتاق فکر جنگ نرم علیه نظام مقدس» و سایتِ «صراط» همین تحلیل امنیتی را رُک تر و سر راست تر به زبان آورد:«برخی کارشناسان معتقدند، اینگونه ساماندهی حرکت های اجتماعی آزمونی برای سنجش توان فراخوانی برای فعالیت های سیاسی است». 
   
در هر صورت پای قرارِ نامتعارف به برنامه های پر بیننده آخرِ هفته یِ تلویزیون «صدای آمریکا» نیز باز شد. «نگار مرتضوی» - در روز بیست و ششم مرداد و در برنامه «شباهنگ»– گزارشی پنج دقیقه ای از واقعه ای ارائه داد که هفته گذشته اش در رسانه های فارسی زبان خبرساز شده بود:«عده ای از جوان های پایتخت در زیر پل پارک وی به مدت دو ساعت شیشه ماشین ها را تمیز می کردند، اسپند دود می کردند و فال می فروختند. آنها در پایان پول هایی را که از این طریق به دست آورده بودند، میان کودکان کاری که معمولاً در همان نقطه مشغول کارند، تقسیم کردند» و روز بعد «کامبیز حسینی» در برنامه «پارازیت» - با بیش از بیست میلیون مخاطب – دیپلم افتخار بهترین شخصیت هفته را به «ارتشِ کوچکِ ناشناس ها» تقدیم کرد؛ ارتشی که در طی یک هفته توانسته بود تمام خبرگزاری های معتبر فارسی زبان را اشغال کند و خبرنگارهای زیادی را وا دارد تا در پی پاسخ یک پرسش مشخص باشند:«در حد فاصل ساعتِ هشت و نیم تا ده و نیمِ شبِ روزِ پنجشنبه بیستم مرداد ماه 1390 در زیر پل پارک ویِ تهران چه گذشت؟»

ردِ پایِ داوطلب های «خانه کودک شوش»

ایده کار، خیلی ساده و روشن، در صفحه فیسبوکیِ مربوط به قرارِ نامتعارف بیان شده بود:«پنجشنبه بیستم مرداد به زیر پل پارک وی خواهیم آمد و به منظور حمایت از کودکان کار شیشه ماشین هایی را که پشت چراغ قرمزِ چهارراه می ایستند تمیز می کنیم». مبتکر ایده پسر بیست و دو ساله ای بود به نام «جِی جِی»؛ جوانی خونگرم و خوش مشرب با جثه ای کوچک که صفحه فیسبوکیِ قرار را نیز اداره می کرد. آنطور که در گزارش «روز آنلاین» آمده است، «جِی جِی» درباره ایده آن حرکت به «کیوان بزرگمهر» چنین گفته است:«این کار بدون هماهنگی با هیچ نهاد دولتی و غیر دولتی یا فعالین حقوق کودک انجام شده است». ادعای مبتکر ایده قرار درست بود و اتفاقاً اهمیت موضوع نیز در همین نکته خلاصه می شد: گروهی از آدم های جامعه بدون ارتباطی سازمان یافته با نهادهای مدافع حقوق کودک در ایران ایده ای را پرورانده بودند که نشان می داد جامعه – یا اقلاً بخش هایی از آن – اهمیت حقوق کودک را درک کرده و نسبت به نقض آن حساسیت نشان می دهد. 

با این همه  زمانی که «جِی جِی» در مقابل خبرنگار «روز آنلاین» این حرف ها را به زبان می آورد، از اتفاق هایی بی خبر بود. داوطلب هایِ نخستین نهادی که در ایران به بررسی پدیده کودکان کار و خیابان پرداخت و در بحران های زندگی این گروه از کودکان مداخله کرد تمام قد از ایده جوان هایی پیشتیانی کردند که، بنا بر ادعای «جِی جِی»، توسط مابقی نهادهای دولتی و غیر دولتی مدافع کودکان کار در ایران جدی گرفته نشده بودند: داوطلب هایِ خانه کودک شوش. 

خبر آن قرارِ نامتعارف توسط «بهرام رحیمی»[2] به دستم رسید که از یک سال و خرده ای قبل به آمریکا هجرت کرده بود. بهرام، سه یا چهار روز قبل از قرار، پیغامی برایم گذاشته بود با لینک صفحه فیسبوکی مربوط به سازماندهی و هماهنگی قرار:«باید ایده این گروه از جوان ها را جدی بگیریم». یکی دو ساعتی، با همان اینترنت زغالی، با بهرام حرف زدم. نگرانی برای حضور بر سر آن قرار یک چیز بود: حالا که کودتاچی ها همه خیابان های تهران را قُرُق کرده اند، به احتمال قوی تعداد انگشت شماری سر قرار حاضر می شوند که برادران در چشم به هم زدنی ترتیب همان ها را هم می دهند، خاصه آنکه یک هفته قبل تر آدم هایی را به اتهام آب بازی در پارک «آب و آتش» تهران دستگیر کرده بودند و اعتراف های شان نیز روی آنتن فرستاده شد.

بهرام اعتقاد داشت این قرار به احتمال قوی سرکوب نمی شود و مبنای عقیده اش یادداشت کوتاهی بود از «محمد قائد» تحت عنوان «بشارت» که در همان روزها منتشر شده بود:«در عکسهای آب بازی و آب پاشیِ پارک آب و آتشِ تهران نکته عجیب آن چیزی است که دیده نمی شود:سرکوبی و بزن بزن. خبرها حاکی است تنها بعد از قطع جریان آب، کسانی را بازداشت کرده اند و مثل همیشه فوراً اعتراف گرفته اند. اما عجیب تر از آنچه در این عکسها دیده نمی شود، عکسهای دیگری است از نمایش همراه با مضحکه جوانانی که خودشان را به هیئت و کسوت پرسوناژهای نیمه واقعی – نیمه فکاهی در آورده اند. در این صحنه هم اثری از سرکوبی فیزیکی نیست گرچه مقامهای سراسیمه پلیس یک بار دیگر خط و نشان کشیده اند که با کسی شوخی ندارند و در همه جای مملکت پدر در می آورند»؛ این ویژگیِ «ارتکاب» هایِ محمد قائد است: مختصر، درست و نشانه گذاری شده. 

جایِ خالیِ یک پاسخ

همزمان که «جِی جِی» و دوست هایش در روابط روزمره و آنلاین مشغول یارگیری بودند، داوطلب های خانه کودک شوش هم، بدون ارتباط داشتن با آنها، همان کار را انجام می دادند و شگفتا که نتیجه هایی مشابه می گرفتند. «جِی جِی» در همین رابطه به خبرنگار روز آنلاین می گوید:«درباره همین موضوع دوبار با برخی انجمن ها و نهادهای غیردولتی حامی کودکان کار تماس گرفتم تا نماینده بفرستند، ولی کسی قبول نکرد». مبتکر ایده به نام هیچ یک از آن نهادهای غیر دولتی حامی کودکان کار که ایده خلاق جوان خوش مشرب را جدی نگرفته بودند اشاره نمی کند، با این حال حرفی که می زند به طور قطع صحت دارد.

جمع بندی صحبت هایم با بهرام را با دو نفر دیگر از داوطلب های قدیمی خانه کودک شوش در میان گذاشتم: «جاوید سبحانی»[3] و «مجید بی خیله»[4]. توافق بعدی آن بود تا ایده را با برخی از فعالان حقوق کودک در میان بگذاریم و نتیجه آن تلاش چیزی بود شبیه به تجربه «جِی جِی» در رابطه با «نهادهای غیر دولتی حامی حقوق کودکان کار». در جریان صحبت های طولانی با کسانی که خیال می کردیم امکان همراه شدن شان وجود دارد، آدم هایی به ظاهر استقبال کردند ولی هرگز سر قرار حاضر نشدند و دیگرانی نیز از همان ابتدا آب پاکی را روی دست مان ریختند: چنین اقدامی مسئله را در حد تفریح و سرگرمی پایین می کشد و جدیت فعالیت در حوزه کودکان کار و خیابان را دست می اندازد. استدلال آنها به بخشی از توضیحات ذکر شده در صفحه فیسبوکی مربوط به قرارِ نامتعارف اشاره داشت که بخش «فان» قضیه را هم فراموش نکرده بود.

در مقابل چنین استدلالی اما «جاوید سبحانی» نظری متفاوت داشت. وی، در همان حالی که در آشپزخانه ساختمان روزنامه روزگار روبروی «الناز انصاری» نشسته بود، دیدگاهش در این رابطه را با کلیدواژه هایی دقیق صورتبندی می کرد:«شرایط اقتصادی که رو به دشواری می گذارد، بی تفاوتی های اجتماعی بیشتر می شود. مردم درگیر دغدغه های شخصی خود می شوند و کمتر شاهد شکلگیری «دغدغه دیگری» هستیم. اما این اتفاق نشان از یک مسئولیت اجتماعی دارد که به رغم همه گرفتاری ها در خیابان خودنمایی می کند». درستی آن حرف ها درباره جامعه ایران در کوتاه مدت ثابت شد: زمانی که به واسطه تحمیل ریاضت اقتصادی توانستند تا تسمه از گرده جامعه بکشند تقریباً چیزی از همبستگی اجتماعی نیز باقی نماند و به قول شاملو «کوچه ها بی زمزمه ماند و صدای پا».

در هر صورت تقریباً تمام نهاد ها و فعالان مدافع حقوق کودک که آن ایده را شنیده بودند، ترجیح دادند تا جدی تلقی اش نکنند. آیا کیفیت و حجم سرکوب سال های 88 و 89 چشم ایرانی ها – و از جمله آنها – را ترسانده بود؟ آیا تصور می کردند ایده مشتی جوانِ «غیر حرفه ای» شایسته جدی گرفته شدن نیست؟ و یا واقعاً فکر می کردند فعالیتِ اجتماعیِ توأم با تفریح به جدیت آن کار آسیب می زند؟ دلیل آنها هر چه بود هرگز نمی توان حکمی قاطعانه درباره انگیزه واقعی آن نهادها و افراد صادر کرد، ولی قدر مسلم جای پاسخ به  یک سئوال اساسی در تاریخ جنبش احقاق حقوق کودکان در ایران خالی باقی خواهد ماند: «حساسیتِ آن جوان ها نسبت به پدیده کودکان کار و خیابان حاصلِ بیش از دو دهه فعالیت نهادهای مدافع حقوق کودک در ایران بود، چه عواملی باعث شد تا آن نهادها و افراد نتوانند آنچه را در طی سال ها کاشته بودند به موقع برداشت کنند؟»؛ این حواس پرتی آدم را به یاد قطعه مطایبه آمیزِ محسن نامجو می اندازد:«بسی رنج بردیم در این سالِ سی / که رنج برده باشیم فقط، مرسی».

ارتشِ کوچکِ ناشناس ها 

«ارتش کوچکِ ناشناس ها» در نهایت از آدم هایی کاملاً عادی تشکیل شد. غالب آنها جوان های گمنامی بودند که نمی توانستند در برابر اعمال تبعیض به یکی از آسیب پذیرترین گروه های اجتماعی بی تفاوت باشند و یا ماه ها و سال ها با پدیده کودکان کار و خیابان سر و کله زده بودند و هیچ خبرنگاری نظرشان را درباره این پدیده جویا نشده بود. آنها آدم هایی بودند که با وجود تمام ترس ها و تردیدها پای قول و قرارشان ایستادند. آنها گروه کوچکی بودند که خودآگاه یا ناخودآگاه دستگیرشان شده بود که خیابان در غیاب «مردم» جای امنی نخواهد بود؛ تنها سه سال بعدتر وقتی در همان خیابان ها به صورت زن ها اسید پاشیده شد درکِ درستِ ناشناس ها از وضعیت موجود به اثبات رسید.

ساعت هشت و نیمِ روز بیستم مرداد 90 اعضای آن گروهِ کوچک خودشان را به زیر پل پارک وی رساندند و همان کارهایی را انجام دادند که وعده داده بودند: شیشه ماشین ها را پاک کردند، فال و آدامس فروختند، اسپند دود کردند، در خیابان ساز زدند و با یک فاصله گذاری درست تلاش کردند حواس ها را به جانب پدیده ای خشن و ناعادلانه  جلب کنند که عابرها و اتومبیلران های آن حوالی از فرط تکرار به تماشا کردنش خو گرفته بودند. 

کار ناشناس های زیر پل پارک وی اقدامی کوچک و ساده بود، ولی ابعادی وسیع پیدا کرد. چرا؟

طراحان و شرکت کنندگان در قرارِ نامتعارف به نیت دفاع از هیچ یک از جریان های سیاسی به خیابان نیامده بود. بنابراین، و بر خلاف ادعای روزنامه «رسالت» و سایت «صراط»، از این منظر هدف آنها هرگز سیاسی نبود. اما از سوی دیگر آنها بر لزوم «همبستگی اجتماعی» پافشاری داشتند و اقدام شان دقیقاً از همین منظر معنایی سیاسی به خود می گرفت: اندیشیدن به «خیر جمعی». خاصه آنکه در آن روزها آخرین مرحله پاکسازی خیابان ها نیز جریان داشت. خیابان از مکانی برای گفتگوی آزادانه و بی واسطه بر سر خیر جمعی در حال تبدیل شدن به مکانی بود برای عبور و مرور افراد و وسایل نقلیه و آن قرارِ نامتعارف یکی از واپسین مقاومت هایی بود که در کمال مدنیت در برابر این روند منحط ایستادگی می کرد.

تصویر های به جا مانده از آن قرار جوان های گمنام و ساده ای را نشان می دهد، که در سیاه ترین روزهایِ ایران جامعه را به همبستگی دعوت می کنند. با این حال «ارتشِ کوچکِ ناشناس ها» بعد از آن شب به کجا رفت؟ روند اتمیزه شدن جامعه با خودِ آن جوان های گمنام چه کرد؟ آیا تحمیل ریاضت های اقتصادی آنها را نیز از پا در آورده است؟ چند نفر از آنها ایران را برای همیشه ترک کرده اند؟ چند نفر از آنها دیگر از پس اداره اقتصاد زندگی شان در تهرانِ بی رحمِ بعد از کودتا بر نمی آیند و به شهرستان های کوچک تر رفته اند؟ آیا آنها توانسته اند در ظلمتِ سال های بعد از آن قرار همچنان دست های یکدیگر را در دست بگیرند و یا برعکس، دست های همدیگر را گم کرده اند؟ سرنوشت آن کودکان کاری که شاهد حضور آن گروه از جوان ها بودند چه شد؟ چند نفر از آنها زنده اند؟ از میان آنها که شانس زنده ماندن داشته اند چند نفر آن شب را هنوز به خاطر دارد؟ هیچ وقت کسی از آن کودکان پرسید که نظرشان درباره ناشناس های زیر پل پارک وی چه بود؟ و ده ها سئوال دیگر درباره آن شب و سرنوشت «ارتشِ کوچکِ ناشناس ها» که با ارجاع به ترانه درخشان «لئونارد کوهن» تنها می توان یک پاسخ برایش پیدا کرد:«همه می دانند که آدم های خوب از دست می روند».     

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] به غیر از تعداد افراد، تمامی اطلاعات ذکر شده در این گزارش صحیح است. در میان انبوه اخبار و گزارش های منتشر شده در آن تاریخ تنها گزارش «بی.بی.سی» به تعداد درست افراد حاضر در آن قرار اشاره کرده بود.
[2] نویسنده، فعال حقوق کودک و از داوطلب های با سابقه و تأثیرگذار خانه کودک شوش. وی همچنین در دو دوره هیئت مدیره «انجمن حمایت از حقوق کودکان» عضویت داشت و حاصل کارگاه های آموزشی شش ساله وی با گروهی از دختران مهاجر افغان کتابی شد با عنوان «سیب های کابل شیرین است».
[3] آموزگار، جامعه شناس و فعال حقوق کودک که نخستین پایان نامه دانشگاهی مربوط به کودکان کار و خیابان در ایران به نام وی ثبت شده است. همچنین وی در ابتدای دهه هشتاد برای فعالیت خانه کودک شوش، ساختاری طراحی کرد که در پانزده سال گذشته کمابیش الگوی مورد استفاده مابقی خانه های کودک نیز قرار گرفته است. جاوید سبحانی یک دوره دو ساله به عضویت هیئت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان انتخاب شد.
[4] مدیر خانه کودک شوش در سال های 85 و 86 و عضو یک دوره هیئت مدیره انجمن حمایت از حقوق کودکان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر