سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۳

این پایان کار نیست: گفتگویی با «بلا تار»

آر. اِمِت سوینی / ترجمه فرهاد مرادی

تصویری از بلا تار
فرهاد مرادی -  «بلا تار» - که در سال 2011 آخرین فیلمش را ساخت و بعد از آن خود را بازنشسته اعلام کرد - شاید یکی از خاص ترین فیلمسازهای تاریخ سینمای جهان به حساب بیاید. فیلم های مغموم و سیاه و سفید او جایی است برای به تصویر کشیدن زندگی آدم هایی که خسته و از پا افتاده اند، امیدی ندارند و از آینده تصویری مبهم و ناروشن در ذهن شان نقش بسته است؛ این آدم های در حاشیه مانده همان هایی هستند که در وضعیت موجود دفن شده اند. شخصیت های فیلم های بلا تار یا ناظران منفعل فاجعه ای در راهند و یا آنهایی هستند که تهدید فاجعه را درک نکرده اند و سرگردان و حیران خود را در مشروب و سیگار غرق می کنند.

برای بلا تار - همانطور که خودش نیز در گفتگوی پیش رو اشاره می کند – قصه و داستان فیلم اهمیتی ندارد، بلکه فضا، چشم اندازها و واکنش های واقعی بازیگران در موقعیت های انسانی است که همه چیز را بیان می کند؛عواملی که در نهایت بار بیان افکار بلا تار در فیلم هایش را بر دوش می کشند. در حقیقت، مخاطب با دنبال کردن داستان فیلم های بلا تار نمی تواند آنچه را که او در صدد بیان آن است در یابد؛ چرا که او اساساً داستان به هم پیوسته و منسجمی را روایت نمی کند. آنچه اهمیت دارد درک فضای غمزده، افسرده و سیاه و سفید جهانی است که بلا تار آن را به تصویر می کشد؛ فضایی که بر جامعه امروز ایران نیز حکمفرمایی می کند. به همین علت جدای از خوانش زیباشناختی و فلسفی آثار بلا تار، لازم است تا مخاطب ایرانی آثار وی خوانشی سیاسی نیز از این آثار داشته باشد. همچنین می توان به یک معنا ترجمه این گفتگو را مقدمه ای دانست بر مطلب در دست نگارشی - به قلم نگارنده این سطور -  درباره سینمای بلا تار و جهانی که این فیلمساز مجارستانی خلق کرده است.    

بلا تار این گفتگو را در تاریخ دوم فوریه 2012 با مجله سینمایی «Filmcomment» انجام داد :  

- امکان دارد درباره پیوستن ­ات به استودیوی «بیلا بلاش» صحبت کنی و اینکه چگونه این موضوع به ساخته شدن فیلم «آشیانه خانوادگی» منجر شد؟

بلا تار : واقعاً ساده اتفاق افتاد؛ من فقط می ­خواستم یک فیلم بسازم و این استودیو مکانی بود که من می­ توانستم بدون داشتن دیپلم فیلمسازی این کار را انجام بدهم. آنها به من گفتند :«قبول است، تو می­توانی تلاشت را بکنی» و کمی هم به من پول دادند. من در پنج روز فیلمبرداری را تمام کردم و ده هزار دلار – و یا مبلغی نزدیک به همین رقم – هزینه شد.

- بازیگران فیلم­ هایت همه غیر حرفه­ ای و از افراد طبقه کارگر مجارستان هستند؛ چه طور آنها را پیدا کردی؟

بلا تار : من آنها را قبل از اینکه ساختن فیلم را آغاز کنم می­ شناختم و به این بخش از مردم نزدیک بودم. من در یک کارخانه کشتی سازی کار می کردم و سیه روزی کارگرها همیشه چهره­ ای زشت داشت. من فقط می خواستم زندگی روزمره آنها را به تصویر بکشم؛ تلاش آنها برای داشتن یک زندگی بهتر. من در سال های 1973 تا 1976 در این کارخانه کار می کردم تا وقتی که کمرم آسیب دید و دیگر قادر به انجام دادن کارهای یدی نبودم.

- پس زمینه های علاقه ­ات به فیلمسازی به چه چیزی بر می­ گردد؟

بلا تار : من همیشه عاشق سینما و فیلم دیدن بودم. اما آنچه می دیدم فقط مشتی دروغ احمقانه و داستان های ساختگی بود. من هیچ وقت در این فیلم ها نه زندگی را دیدم و نه مسائل مربوط به مردمی که می شناختم. هیچ وقت شور و احساسات واقعی و یا فیلمبرداری واقعی را در فیلم ها ندیدم؛ من هیچ وقت یک فیلم واقعی ندیدم. برای همین با خودم فکر کردم اگر آنها نمی توانند [در فیلم ها] مرا نشان دهند، پس خود من باید دست به کار شوم.

- فیلم های هالیوودی و یا فیلم های تولید شده در داخل؟

بلا تار : همه چیز در همه جا یکسان است؛ کل آن داستان سرایی مزخرف در همه جا یکسان است. به همین جهت هم تصمیم گرفتم تا فیلم خودم را بسازم.

- زمانی که فیلم «جدا افتاده» را ساختی، چطور «آندراش سابو» - بازیگر مرد نقش اصلی فیلم – را پیدا کردی؟ صورت او شگفت انگیز بود.

بلا تار : او فقط یک نوازنده بود و هرگز در هیچ فیلمی بازی نکرده بود. لازم است به این نکته توجه کنید که برای من اهمیتی نداشت که با ستاره های بزرگ سینما کار کنم یا یک نفر از کارخانه بغلی. من به دنبال شخصیت آنها می گردم و چگونگی واکنشی که نشان می دهند. زمانی که بازیگران را انتخاب می کنم، من در پی آنم تا ببینم آنها چطور هستند و اینکه مثل یک انسان واقعی رفتار کنند. زمانی که در یک سکانس به سمت [ثبت] یک موقعیت انسانی پیش می روم، می خواهم تا بازیگران دست به همان واکنشی بزنند که در زندگی شان از خود نشان می دهند : آنها باید طبیعی باشند، آنها باید رقاص باشند. اگر کسی در فیلم من بازی [دراماتیکی] انجام دهد دیوانه می شوم، فیلمبرداری را متوقف می کنم و خواهم گفت :«حرفی نیست. آنچه انجام دادی خوب و دلپذیر است، اما نه در فیلمی که من می سازم. من به آن چیزی علاقه دارم که تو در درونت احساس می کنی».

-  «آندراش سابو» - با آن بازی درونی - نمونه مناسبی برای این طرز تلقی به حساب می آید، او را در کجا ملاقات کردی؟

بلا تار : یکی از کنسرت هایش را تماشا کردم و بعد نظرش را برای بازی در این فیلم جویا شدم.

آشیانه خانوادگی
- چطور شد که در فیلم جدا افتاده – و فیلم های دیگر - با «اَگنِش هورانینسکی» کار کردی؟ اسم او به عنوان تدوینگر و همکار نویسنده ذکر شده است.

بلا تار : به ساده گی. من به کارها سر و سامان می دادم و از آغاز مایل بودم که او حضور داشته باشد. چون در محل فیلمبرداری امکان دارد هر اتفاقی بیفتد و او زن بسیار تیز بینی است. او می تواند هر چیز اشتباهی را ببیند؛ از این رو بهتر است یک فیلم با چهار چشم تماشا شود تا با دو چشم.

- چرا تصمیم گرفتی تا در فیلم «مردم پیش ساخته»، از بازیگران واقعی استفاده کنی؟

بلا تار: «مردم پیش ساخته» نخستین فیلمی بود که در آن با بازیگران حرفه ای کار کردم. همچنین آنجا اولین نقطه ای بود که من از نشان دادن جنبه های اجتماعی به سوی نشان دادن روابط انسانی میان یک زوج حرکت می کردم. آن دو یک زوج واقعی بودند. من علاقه مند بودم با آنها کار کنم چون عاشق شان بودم، عاشق تماشا کردن شخصیت های آن دو.

- درباره عبورت از سبک «رئالیسم سوسیالیستی» در فیلم های قبلی به سوی نوعی هنر برتر، به واسطه ساخت «مکبث» صحبت کن.

بلا تار : من از اصطلاح «رئالیسم سوسیالیستی» خوشم نمی آید. اگر شما فیلمی می سازید، در واقع یک افسانه خلق کرده اید. بعضی چیزها به واقعیت شباهت دارد، ولی به طور قطع واقعیت نیست، چون چیزی است تولید شده. برای من آنها فیلم هایی سیاسی نبودند. هنر واقعی شرایط  و روابط انسانی را به صورت واقعی نشان می دهد و این همه آن کاری است که می خواهم انجام دهم.

- چه چیزی در «مکبث» تو را جذب کرد؟

بلا تار : زمانی که به مدرسه فیلمسازی می رفتم، استادم گفت لازم است تا دست به یک آزمایش بزنم و چیزی خارج از سبک خودم بسازم؛ یک اثر کلاسیک. من فکر کردم و به این نتیجه رسیدم «مکبث» را بسازم. استادم بسیار غافلگیر شد. در هر صورت من این کار را انجام دادم و واقعاً عاشق ساختنش بودم. من عاشق انجام دادن این کار بودم چون همان شیدایی به سراغم می آمد. رابطه بین یک زن و مرد چیست؟ چه چیزی بین آنها اتفاق می افتد؟ ما تقریباً نیمی از نمایشنامه را حذف کردیم، چون من فقط روی آن دو نفر تمرکز کرده بودم: آنها چه منافع و چه تمایلات جنسی ای دارند؟ برخی چیزها دست به دست هم داد و من توانسم کل فیلم را بگیرم. چون با ویدئو کار می کردیم این کار برای مان میسر شد. از آن کار لذت بردم.

- موضوعی که دوست دارم درباره آن بپرسم این است که در بسیاری از سکانس ها ما می توانیم بخار دهان بازیگران را ببینیم، انگار آنها در سردخانه هستند. محل فیلمبرداری این سکانس ها کجا بود؟

بلا تار : در پایان کار ما توسط تلویزیون حمایت شدیم و توانستیم از کیفیتی حرفه ای برخوردار باشیم. فیلم در قلعه ای در «بوداپست» فیلمبرداری می شد. آنجا یک سرداب بزرگ و جادار بود و کار فیلمبرداری در همانجا انجام می شد.

- پس از مکبث «سالنامه پاییزی» قدم بعدی است به سوی همان هنر متعالی، آیا این فیلم در استودیو فیلمبرداری شد؟

بلا تار : فیلمبرداری در یک دشت واقعی بود که من به عنوان یک استودیو از آن استفاده کردم. قصد ما این بود که فضا ساخته گی به نظر برسد، شبیه یک کلیسای دروغین. درباره منافع هر فرد و اینکه چطور به یکدیگر خیانت می کنند و با یکدیگر می جنگند. اینکه این منافع و پول لعنتی­ چگونه وضعیت انسانی را از بین می برد.

- شخصیت ها به زامبی هایی سرگردان شباهت دارند. همچنین این نخستین بار است که با «میهای ویگ» کار می کنی، که به نظر می رسد به خوبی با فیلم هایت جفت و جور شد.

بلا تار : او عضو یک گروه «راک اند رول» بود و واقعاً موسیقی های زیبایی می ساخت. بنابراین من فکر کردم «چرا که نه، لازم است که ما تلاش مان را انجام دهیم»؛ می دانید! او یک شاعر و یک مرد بسیار باهوش است.

- «لعنت» فیلم بعدی بود و نخستین همکاری تو با «لاسلو کراسناهورکایی». چطور با او ملاقات کردی و ایده این پروژه شکل گرفت؟

بلا تار : یکی از دوستانم، که در اینجا استاد دانشگاه است، در حال خواندن نسخه دست نویس «تانگوی شیطان» -نخستین کتاب «لاسلو کراسناهورکایی» - بود. او به من گفت :«اینجا یک کار زیبا برای تو وجود دارد». او برایم توضیح داد این نخستین کتاب لاسلو است و لازم است که من بخوانمش. کتاب را خواندم و بی درنگ عاشقش شدم. بعد از آن با لاسلو تماس گرفتم و دیداری با یکدیگر داشتیم. نمی دانم چطور اتفاق افتاد ولی نخستین تصمیم ما این بود که کاملاً توافق نظر داریم و با هم دوست شدیم. ما بلافاصله می خواستیم فیلم «تانگوی شیطان» را بسازیم، ولی هیچ کس اجازه این کار را به من نمی داد؛ من واقعاً در وضعیت گُهی گیر افتاده بودم: هیچ شانسی نداشتم که این کار را در مجارستان انجام دهم، چون سیاست مدارها از «سالنامه پاییزی» خوششان نیامده بود. فیلم را منحط، زشت، کثیف و احمقانه می دانستند. به هر حال، ما در حال فکر کردن برای انجام دادن کار دیگری بودیم و من فکر می کردم این کار می بایست ساده باشد. بنابراین ما «لعنت» را نوشتیم. به مؤسسه فیلم مجارستان و بایگانی فیلم مجارستان رفتیم تا یک کمک مالی اندک، وسایل و هر آنچه برای ساختن یک فیلم لازم است بگیریم. فیلم خیلی ارزان تمام شد، ولی ما مستقل از سانسور دولتی بودیم.

لعنت
- «لعنت» ویژگی­ هایی از فیلم نوآر دارد، از آواز عاشقانه آن زن افسونگر تا آدم معمولی گرفتار آمده در شبکه های جنایی، آیا این فیلم تحت تأثیر فیلم نوآرهای آمریکایی قرار دارد؟

بلا تار : ابداً. اگر شما به شهرهای کوچک مجارستان بروید – به شهرهای معدنچیان – دیگر به فیلم نوآر احتیاجی نخواهید داشت، بلکه فیلم نوآر واقعی را از نزدیک خواهید دید.

- شخصیت اصلی در فیلم «لعنت» یکی از همان ناظران منفعلی است که در فیلم هایت دیده می شود (مثل شخصیت دکتر در «تانگوی شیطان»). او در عوض آنکه خودش بسته های غیر قانونی را به مقصد برساند – اتفاقی که در فیلم های جنایی مرسوم است – به راحتی از کارش دست می کشد و از بیرون به وقایع نگاه می کند.

بلا تار : می دانی، این یک داستان پیش پا افتاده است. مسئله داستان نیست. من قصد داشتم چیزی فراتر از داستان را به تصویر بکشم، چرا که تمام داستان ها یکسانند. من عاشق مردم هستم و می خواهم مردم را به تصویر بکشم.

- به نظر می رسد چشم اندازها برایت بسیار اهمیت دارد.

بلا تار : چشم انداز اولین شخصیت در بین شخصیت های اصلی به شمار می رود؛ چشم انداز صاحب یک چهره است. ما نیاز داریم یک لوکشین درست پیدا کنیم، همانطوری که نیاز داریم یک موسیقی متن مناسب داشته باشیم. چرا من پیش از اینکه فیلمبرداری را شروع کنم به موسیقی نیاز دارم؟ چون موسیقی نیز یکی از شخصیت های اصلی فیلم به حساب می آید.

- سپس «تانگوی شیطان» ساخته شد. بالاخره چطور توانستی آن را بسازی؟

بلا تار : «لعنت» به جشنواره فیلم برلین راه پیدا کرد، اما در مجارستان همه از آن نفرت داشتند. سیاستمداران از آن متنفر بودند و خیلی واضح به من می گفتند دیگر نمی توانم در مجارستان فیلم بسازم. ما به برلین نقل مکان کردیم. زمانی که در آنجا بودیم دیوار برلین فرو ریخت و بعد از آن به مجارستان برگشتیم و ساختن «تانگوی شیطان» را آغاز کردیم.

- چه اندازه از کتاب به فیلم تبدیل شد؟ البته ترجمه انگلیسی آن تا ماه آینده به اینجا خواهد آمد.

بلا تار : ما ساختار کتاب را حفظ کردیم. درست شبیه رقص تانگو : شش قدم به جلو و شش قدم به عقب. به غیر از این تمامی فصل ها و یک سری چیزهای دیگری را نیز نگه داشتیم. این یک اقتباس سر راست نبود، چون زبان ادبیات یک چیز است و زبان سینما چیزی دیگر. در واقع هیچ راه مستقیمی بین دو چیز وجود ندارد.

- با این وجود آیا استفاده از نماهای طولانی راهی برای ترجمه جملات تو در توی رمانِ لاسلو نیست؟

بلا تار : برداشت های بسیار طولانی در راستای روند فکر کردن من است. نمی دانم برداشت هایم چطور بسیار طولانی شد. این حاصل ملاقات خوبی بود که با لاسلو داشتم. زیرا نقطه نظر او – اینکه چگونه به تماشای دنیا می نشستیم –  به من شباهت داشت. این همان چیزی است که چرایی همکاری ما را روشن می کند. ما هرگز درباره فیلم و هنر با هم صحبت نکردیم، بلکه همواره درباره زندگی با یکدیگر حرف می زدیم. بدون شک او یک نویسنده خوب است : جملات زیبایی می نویسد و من نیازمند پیدا کردن راهی برای به تصویر کشیدن آنها در دنیای واقعی بودم. زمانی که شما فیلمبرداری یک فیلم را آغاز می کنید فقط می توانید واقعیت را ثبت کنید؛ چیزی که در عینیت وجود داشته باشد. می دانی، احساسی که نسبت به این فیلم وجود دارد بسیاری واقعی است.

-  و می توانی این موضوع را در بازیگرانی که از آنها استفاده کرده ای ببینی.

بلا تار : آنها بازیگر نیستند، آنها دوست هستند. در واقع این کار یک موقعیت نامنظم و آشفته بود.

- موقعیت نامنظم و آشفته؟

بلا تار : بله. چون همه از روند فیلمبرداری آن کاملاً به ستوه آمده بودند؛ فیلمبرداری دو سال طول کشید. ما نمی توانستیم در تابستان فیلمبرداری را انجام دهیم، چون برگ ها روی درخت بودند. همچنین به خاطر وجود برف هم نمی توانستیم در زمستان فیلمبرداری کنیم. ما فقط می توانستیم نزدیک بهار و یا اواخر پاییز فیلمبرداری کنیم.

- فکر می کنم «تانگوی شیطان» سرگرم کننده ترین فیلم تو باشد.

بلا تار : تمام فیلم هایم – به غیر از «اسب تورین» - کمدی هستند.

تانگوی شیطان
- قبول. کمدی ها با «آوای ورکمیستر» ادامه پیدا کرد و نکته حائز اهمیتش «لارس ردولف» بود. آیا این موضوع حقیقت دارد که تا پیش از ملاقات رودلف قصد ساختن این فیلم را نداشتی؟

بلا تار : من کتاب «مالیخولیای مقاومت» را خواندم و عاشقش شدم. ولی نمی توانستم تصوری از ساختن فیلمی بر مبنای آن داشته باشم، چون تصور می کردم کسی نمی تواند نقش شخصیت اصلی آن را بازی کند؛ نقش «والوشکا» را. تا چندی بعد : من در برلین بودم و یک کارگاه را برای تعدادی فیلمساز جوان برگزار می کردم. یکی از خانم های فیلمساز آن کارگاه عوامل فیلم کوتاهش را جمع کرده بود و من لارس ردولف را آنجا دیدم که در گوشه ای نشسته بود. او یک بازیگر نبود، در آن زمان او یک نوازنده خیابانی بود. من او را دیدم و فکر کردم او فوق العاده است؛ او می توانست والوشکا باشد. بعد از آن من با لاسلو تماس گرفتم و گفتم :«فکر کنم حالا می توانیم فیلم را بسازیم، چون والوشکا را پیدا کرده ام».

- چه چیزی در لارس وجود داشت که وی را مناسب ایفای این نقش می کرد؟

بلا تار : من عاشق شخصیت و حضور او بودم و همین برای من کافی بود.

- تو به این موضوع اشاره کردی که چقدر از داستان ها بیزاری، ولی با این حال در «مرد لندن» تو داستانی از «ژرژ سیمنون» - قصه گوی مشهور -  را اقتباس کردی.

بلا تار : این یک اقتباس نیست، من فقط عاشق فضای رمان شدم. من بیست سال پیش رمان سیمنون را خوانده بودم و تنها چیزی که در خاطرم مانده بود فضای داستان بود. مردی را با بیش از پنجاه سال سن تصور کنید که یک زندگی روزانه خسته کننده دارد، بدون آنکه شانسی برای تغییر در اختیار داشته باشد. او به تنهایی در قفسش می نشیند در حالی که شهر در تاریکی شب به خواب فرو رفته است. او واقعاً یک مرد تنهاست. من فقط می خواستم فیلمی درباره تنهایی بسازم؛ کسی با بیش از پنجاه سال سن و بدون آنکه شانسی داشته باشد. چه اتفاقی می افتد وقتی شانس در خانه اش را می زند : یک وسوسه.

مرد لندن
- «مرد لندن» یکی از محنت افزاترین کارهای توست و حتی نسبت به فیلم های دیگرت کندتر به نظر می رسد. تو در این فیلم – با همکاری فرد کِلِمن -  از تکنیک جدید فیلمبرداری دیجیتال استفاده کردی، چه چیزی در کِلِمن وجود داشت؟

بلا تار : فرد - در برلین اوایل دهه نود – دانشجوی سال اول مدرسه فیلمسازی بود و با من هم کلاس داشت. بعد از این او یک فیلمساز شد و ما با هم یک ویدئوی کوتاه برای تلویزیون مجارستان ساختیم با عنوان «سفر به دشت». در دوران پیش تولید «مرد لندن» من فکر کردم او می تواند کار فیلمبرداری را انجام دهد : با او تماس گرفتم و قبول کرد و آن کار را به خوبی انجام داد. فرد همواره خیلی به من نزدیک بوده است.

- حضور «تیلدا سوینتون» در این فیلم – نسبت به زمینه ای که معمولاً بازیگرانت دارند - کمی نامطلوب به نظر می رسد. او چگونه با این کار درگیر شد؟

بلا تار : این یک اتفاق مسخره بود. ما تمام عوامل فیلم را به غیر از نقش مادر مشخص کرده بودیم. اگنس به سراغ بازیگران و آژانس ها رفت و یک عکس کوچک از تیلدا پیدا کرد. ولی اسمی از او در عکس نبود و فقط شماره شناسایی اش وجود داشت. بنابراین ما پرسیدیم :«این زن کیست؟»؛ آن عکس فقط یک عکس ناشناخته از او بود. آنها به سئوال ما جواب دادند و من درباره اش فکر کردم. من با تیلدا تماس گرفتم و نظرش را درباره حضور در این فیلم جویا شدم؛ خُب مطمئناً او هم قبول کرد و آمد. من عاشق کار کردن با او بودم.

- حالا برویم سراغ «اسب تورین»؛ نخستین فیلم غیر کمدی تو. این فیلم چه طور ساخته شد؟

بلا تار : وقتی در سال 1985 برای اولین بار لاسلو را ملاقات کردم، شروع کردیم به حرف زدن و با هم دوست شدیم. یکبار او در یک سالن تئاتر سخنرانی داشت، او سخنرانی اش را با خواندن یک حکایت از نیچه تمام کرد. او یک سئوال طرح کرد: چه بر سر اسب آمد؟[1] بعد از آن لحظه ما به طور مرتب با هم گفتگو می کردیم : چه بر سر اسب آمد؟ ... من بعد از «مرد لندن» تصمیم گرفته بودم در مغازه را تخته کنم؛ یعنی کار فیلمسازی را کنار بگذارم. اما در این رابطه فکر کردم و با لاسلو هم حرف زدم و به این نتیجه رسیدیم : پاسخ دادن به این سئوال که «چه بر سر اسب آمد؟» دینی است بر گردن ما؛ من می دانستم این آخرین فیلم ما خواهد بود
.
اسب تورین
- چگونه با «اریکا بوک» ملاقات کردی؟ کسی که نقش دختر را در «اسب تورین» بازی می کند و در بخش های مهمی از «تانگوی شیطان» و «مرد لندن» هم حضور دارد.

بلا تار : او دختر کوچکی بود که در یتیم خانه زندگی می کرد. او واقعاً شبیه یک دختر وحشی بود و ما به طریقی رامش کردیم. او سلام کردن بلد نبود، چون به شدت بسته نگه داشته شده بود. با این وجود چشمان زیبایی داشت و شبیه یک خرگوش کوچک بود. او همیشه گوشه گیر بود و می ترسید. او رشد کرد و یک حضور ویژه به عمل رساند. کار کردن با اریکا یک تجربه فوق العاده بود.

- شخصیت همسایه در فیلم «اسب تورین»، همانکه درباره وضعیت جهان چرت و پرت های فلسفی می گوید، نماینده مست ها و احمق هایی است که در فیلم های تو حضور دارند. متن سخنرانی این شخصیت را چه کسی نوشته است؟

بلا تار : توسط لاسلو نوشته شده است.  این سکانس در طی فیلمبرداری در آمد ولی توسط لاسلو نوشته شد. این یک موقعیت معمولی انسانی است. اگر شما به میخانه ای در همین نزدیکی بروید، مردمی را می بینید که در انتظار یک پیک مشروب یک ریز در حال حرف زدن هستند. بنابراین مرد همسایه هم بطری مشروبش را می خواست.

- فیلم های تو سکانس هایی از مشروب خوری دارد که جزو عالی ترین سکانس های تاریخ به حساب می آید. به غیر از میگساری قصد نشان دادن چه چیزی را داری؟

بلا تار : نوعی از خوشی و البته این بخشی از زندگی انسان به حساب می آید.ما می خواهیم خوشی را به تصویر بکشیم: کیفیت لذت به وضوح کیفیت زندگی است[2].




[1]  چه بر سر اسب آمد؟ به نوشته ای در فیلم «اسب تورین» مربوط می شود:« فردریش نیچه – در سوم ژانویه 1889 در شهر تورین – از درب شماره شش کارلو آلبرتو بیرون آمد: شاید به منظور قدم زدن و شاید هم به منظور تحویل گرفتن نامه هایش از اداره پست. نه چندان دور از او – یا در واقع دورتر از او – یک درشکه چی با اسب لجوجش به مشکل برخورده بود. با وجود تمام تلاش درشکه چی برای حرکت دادن اسب، او از جایش تکان نمی خورد. درشکه چی گفت:«جوسپه؟ کارلو؟ اتوره؟». صبرش تمام شد و اسب را شلاق زد. نیچه از میان ازدحام جمعیت بیرون آمد و به این صحنه وحشیانه درشکه چی – که از شدت خشم کف به دهان آورده بود - پایان داد. نیچه – با سبیل های پر پشت و ضخیمش – به داخل درشکه پرید، دست هایش را دور گردن اسب انداخت و گریست. همسایه نیچه او را به خانه برد؛ جایی که او دو روز تمام – و تا پیش از بر زبان آوردن آن کلمات لازم - ساکت و آرام  دراز کشید :«مادر من احمقم» و آرام و دیوانه ده سال دیگر زندگی کرد در حالی که مادر و خواهرانش از او مراقبت می کردند. از اسب ... ما هیچ چیز نمی دانیم».

[2]  عنوان ترجمه فارسی این گفتگو از دیالوگ شخصیت اصلی فیلم «آوای ورکمیستر» گرفته شده است، در صحنه ای که «والوشکا» به صاحب میخانه می گوید:«اما آقای هاگل مایر این پایان کار نیست!».

۲ نظر:

  1. سلام فرهاد عزیز

    بهارت به خیر
    من ونداد زمانی هستم از مجله مرد روز... کارهات را دوست داریم و می خواستیم ببینیم ایا علاقمند به همکاری در بخش سینمایd مجله هستی؟
    من خودم و احسان افشار از ایرانT بیشتر مطالب ابن بخش را می نویسیم. البته عمدا ساده تر و بسیار کوتاه تر...
    سری به ما یزن... سیاسی نمی خواهیم بنویسیم. سال گذشته نزدیک به 9 میلیون بازدید کننده از مجله داشتیم. بالای 135 هزار دوست فیسبوکی داریم و از همه مهمتر، فکر می کنیم یک ویژن داریم. تنبل ومقلد نیستیم و ...می توانی به اسم قلمی هم بنویسی یا اجازه دهی بعضی از مطالبت را به صورت تلخیص با ذکر منبع بازنشر دهیم.

    الان درامد نداریم ولی امیدواریم تبلیغات بگیریم. تبلیغات کنونی که هستند در حد مخارج سایت پول برای ما ایجاد می کنند. همه امید ما این است که رفتار صنفی و حرفه ایی با همکاران ایجاد کنیم.
    ارادت
    http://marde-rooz.com/?cat=49

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. سلام ونداد عزیز
      از زمانی که صرف مطالعه مطالب کولی کردی و پیشنهاد همکاری، بی نهایت ممنونم. لطف داری برادر: اگر موضوعی در توان این قلم باشد چرا که نه ... تنها دو نکته :
      اول - اگر چه سینما و ادبیات را عاشقانه دوست دارم اما قلم زدن در این دو حوزه را ضرورت های سیاسی - اجتماعی برایم مشخص می کند؛ در حال حاضر معتقدم سیاست از نان شب هم واجب تر است. بنابراین بعید می دانم که تا آینده ای نامعلوم مطلبی بنویسم و گوشه چشمی به سیاست نداشته باشم.
      دوم - برای بازنشر هر یک از مطالب کولی مانعی وجود ندارد، فقط به علت اینکه اکثر مطالب فشرده نوشته شده است فکر می کنم تلخیص مطالب به دقت بیشتری نیاز دارد که رشته اصلی کلام از هم گسسته نشود.
      برقرار باشی و سربلند ...

      حذف