مروری بر گزارش های نیویورک تایمز از ایدۀ «جمهوری اسلامی»
[ژانویه و فوریۀ 1979]
[آنچه در پی می آید سومین بخش از یک سه گانه است. بخش های
اول و دوم آن را می توانید به ترتیب از اینجا و اینجا بخوانید.]
«چه خطیر است آن ظلمت»
انجیل متی – 6:23
هجدهم ژانویۀ 1979 یادداشتی کوتاه در روزنامۀ
نیویورک تایمز دیده می شود به امضای نویسنده و جامعه شناسِ چپگرا«جیمز.دی. کاک
کِرافت»[1].
عنوان یادداشتِ کاک کرافت این است:«ایران: تصورِ آیت الله خمینی از یک جمهوریِ
نوین». جامعه شناسِ آمریکایی می گوید نزدیک به دو هفته را در نوفل لوشاتو به گفتگو
با شخص آیت الله خمینی و همراهان وی گذرانده است. می نویسد لازم می داند تا نتیجۀ
آن گفتگوها را در اختیار افکار عمومی قرار دهد – بر پایۀ یادداشت منتشر شده در
ستونِ نامه هایِ نیویورک تایمز، روح الله خمینی و همراهان وی اظهاراتی داشته اند
روشن و مترقی.
کاک کرافت می نویسد جمهوری اسلامیِ مد نظر شیعه
هایِ ایران قصد توزیع عادلانه ثروت را دارد. می گوید مدافعان جمهوری اسلامی برنامه
ای دارند مدون به منظور مکانیزه کردن کشاورزی و همچنین حرکت ایران در مسیر صنعتی
شدن. تذکر می دهد برنامۀ این گروه از مسلمان های شیعه نه بر مونتاژ صنایع خارجی
بلکه بر توسعۀ صنایع سنگین داخلی تمرکز دارد. کاک کرافت نقل می کند که خمینی و
همراهان وی در پی احیایِ آزادی ها، و از جمله آزادی مذهب، هستند[2].
می نویسد آنها مدافع یک نظام انتخاباتی چند حزبیِ دموکراتیک اند. تشریح می کند آیت
الله با حقوق اجتماعی و آزادی های زنان سر ستیز ندارد. از قول خمینی می نویسد
اسلام شیعی حق «انتخاب همسر» و «حقوق مربوط به ازدواج و طلاق» را برای زنان به
رسمیت می شناسد. «چرا می بایست علیه تحصیل زنان باشیم؟ چرا می بایست علیه اشتغال
زنان باشیم؟». اینها را جیمز کاک کرافت از قول آیت الله می نویسد:«زن ها، درست
شبیه به مردها، در تمام فعالیت های فوق الذکر آزادند».
چهارم فوریۀ 1979، در صفحۀ «مرور اخبارِ هفته»
امّا گزارشی تحلیلی به چاپ رسید با این عنوان:«آیا خمینی ایران را به 1300 سال قبل
بر می گرداند؟». مبنایِ سئوال اصلیِ آن گزارش یکی از اظهار نظرهای مهدی بازرگان
بود دربارۀ ماهیت «جمهوری اسلامی». بازرگان می گفت ایدۀ «جمهوری اسلامی» نه به
حکومتِ معمر قذافی در لیبی شباهت دارد و نه به سلطنتِ آل سعود در عربستان و نه حتی
به امپراطوری های عثمانی و اموی. «آقای بازرگان می گوید آنچه در پی اش هستند قسمی
حکومت از جنس ده سال [زمامداری] پیامبرِ اسلام و همچنین پنج سال [خلافتِ] داماد
ایشان علی [ابن ابیطالب] نخستین امامِ شیعیان است». آر. دبلیو. اَپِل اینطور می نویسد:«با این حال [هر دوی] آن [حکومت ها] به
1300 سالِ قبل تعلق دارند. این سرمشق[ها] چگونه می تواند در کشوری نیمه متجدد –
نیمه سنتی اجرا شود؟». خبرنگارِ نیویورک تایمز می پرسد تحت حکمرانی چنین الگویی از
کشورداری چه بر سر بانکداری، ارتش و زنان خواهد آمد؟ بازرگان امّا در پاسخِ به این
سئوال ها همین یک جمله را می گوید:«خودِ آقا همه چیز را به وقتش روشن خواهد کرد»[3].
«آقا»، به وقتِ تأسیسِ حکومتِ وحشت، «همه چیز را
روشن کرد». با این همه در همان زمان نیز حرفِ ناروشنی در میان نبود. از جمله نکته
های جالبِ همان گزارش ارجاعِ مُخبرِ نیویورک تایمز است به مصاحبۀ آیت الله یحیی نوری با کیهان انگلیسی. نوری در آن گفتگو به صراحت گفته بود در
نظام اسلامی قوانین خدا حکم می راند و «اکثریت» در ادارۀ مملکت نقشی نخواهد داشت.
از منظر آیت الله نظامِ مبتنی بر آرای عمومی چیزی نبود مگر «دموکراسی کیلویی».
باور داشت در دموکراسی های متعارف «آدم ها را مثل خیار و تخم مرغ وزن می کنند» – علمای
دین چنین برداشتی از وزن اجتماعیِ نیروهای سیاسی داشته اند، دارند و خواهند داشت.
بر پایۀ چنین اظهار نظرهایی بود که خبرنگار روزنامه از پا گرفتن ترسی عمیق در میان
اقلیت های دینی، زن های متجدد شهری، طبقۀ متوسط تحصیلکرده و مارکسیست ها خبر می
داد. ترس آن گروه هایِ اجتماعی بیهوده نبود؛ یکایکِ آنها به نوبت گرفتارِ تیغِ بُرایِ
فرامین الهی شدند.
بازگشتِ به اسلام!
با این حال تمام ناظرهایِ خارجی تا این اندازه
هوشیار نبودند. 29 ژانویه در صفحۀ هفدهم نیویورک تایمز مقاله ای از ادوارد سعید به
طبع رسید با این عنوان:«اسلامِ چه کسانی؟»[4].
حرف آن مقاله تکرار نظریاتِ طرح شدۀ وی بود در کتابِ «شرق شناسی». در آن مقاله ادعا
می کرد تا پیش از فروپاشی رژیم پهلوی غربی ها مردم ایران را – به خاطر پیروی از
الگوهایِ تمدنِ غرب – نه یک ملت مسلمان بلکه ملتی «غیر عرب» و یا «هندواروپایی»
خطاب می کردند. می نویسد حالا که ایرانی ها رژیم غرب گرای پهلوی را برانداخته اند
غربی ها ایران را جزو سرزمین های اسلامی، با تمامی بار منفی الصاق شده به این
سرزمین ها، دسته بندی می کنند. تأکید دارد غرب «اسلام و ستیزه جویی» را هم ردیف
یکدیگر فرض می گیرد و بر سویه های روشنِ تمدنِ اسلامی چشم می بندد. از قول فرانتس
فانون می نویسد مردم غیر سفید پوستِ سرزمین هایِ غیر غربی به منظورِ مقاومت در
برابر «نیروی مهاجمِ» نوگرایی [غربی] به بخش هایِ قابل اتکایِ گذشتۀ خویش باز می
گردند. بر همین اساس نتیجه می گیرد مسلمان ها جز اسلام چیز دیگری برای رجعت
ندارند. وضعیت ایران را نیز بر همین پایه تحلیل می کند: ایده هایِ سیاسی آیت الله
خمینی مقاومتی در برابر سلطۀ خارجی ها بر ایران است[5].
آن مقاله از عدم شناخت ادوارد سعید نسبت به
تاریخ و نیروهای سیاسی ایران خبر می داد. او حتی مختصات کلی را هم نمی دانست. واقعیت این است که عُلمای دین نه درکی از ملیت و استقلال
کشور داشتند و نه حتی دلبستۀ چنان گفتارهایی بودند. یازده روز پس از انتشار آئین
نامۀ دادگاه های انقلاب و آغاز به کارشان در فروردین 58 کاظم پگاه، که در آن زمان
بیش از 35 سال سابقۀ وکالت داشت، نامه ای سرگشاده به روح الله خمینی نوشت. آن متنِ
موجز یکی از درخشان ترین نقدها به رژیم ولایت فقیه است. از جمله بخش های آن نامه
تأکیدِ پگاه بود بر ماهیت ضد ملی رژیم تازه تأسیس. وی هشدار می داد قوانین جدید،
یعنی قوانین اسلامی، به زبان فارسی نیست و «تاکنون هم از طرف آیات عظام قوانین
دیات و قصاص و احکام شرعی به فارسی تألیف و منتشر نگردیده و مردم جاهل به حکمند»[6].
هفت دهه پیش از زمستان 57 نیز محمد مصدق، در رسالۀ دکترایش، شرع اسلام را منطبق بر
کاپیتولاسیون خوانده بود:«قانون شرع که می
گوید غیر مُسلم اگر با خودشان طرف باشند قانون آنها در حق خودشان اجرا می شود
امروزه مضرِ به استقلال ایران و اسلام است».
اساسِ درگیری روح الله خمینی
و محمدرضا پهلوی در سالهای 1962 و 1963، که سعید به عنوان شاهد ادعایش به آن ارجاع
می دهد، نه بر سر «استبداد خارجی»ها که بر سر به هم ریختن نظم طبقاتی کهن بود –
اصلاحات ارضی و اعطای حق رأی به زنان، که هر دو جزو مطالبه های قدیمی جناح چپِ
مشروطه خواه ها محسوب می شدند، پایه های نظم کهن را در هم کوبید. خمینی، در مقام
پاسدارِ جهان کهن، از دو دهه پیش از پانزده خرداد 42 حدودِ رژیم مطلوبش را تعیین
کرده بود. «تمامی قوانین مصوبۀ مجلس را باید آتش زد. [این] مجلسِ تحمیلی صاحب هیچ
حقی نیست». اینها اظهارات روح الله خمینی است در سال 1941 که به تاریخ 30 ژانویۀ
1979 در نیویورک تایمز منتشر شد:«حرفِ ما این نیست که حکومت توسط روحانیت اداره
شود، امّا حکومت می بایست معطوف به قوانینِ الهی باشد و حول همین قوانین متشکل شود
– چنین امری تنها با نظارت روحانیت امکان پذیر است»[7].
از سویِ دیگر ادعای ادوارد سعید مبنی بر بازگشت
ایرانیان به یگانه نقطۀ مورد اعتماد فرهنگ شان، یعنی اسلام، ادعایی مطلقاً اشتباه
بود. فرهنگ امری ایستا نیست. مبارزه های سیاسی تغییرات فرهنگی به ارمغان می آورد.
ایرانی ها هفت دهه پیش از بهمنِ 57 انقلاب مشروطه را پشت سر گذاشتند. آن انقلاب با
تبعید یک شاهِ مستبد و به دار کشیدنِ با نفوذترین مُلای مرتجعِ زمان به پیروزی رسید.
بدعت هایی تا بدان حد متهورانه حاصل چندین دهه فعالیت فکری و اقدام عملی روشنفکرها
بود. فریدون آدمیت می نویسد در بحبوحۀ انقلاب مشروطه غالب مکاتب فکری و سیاسیِ
زمان هوادارهایی فعال در ایران داشته اند. از جمله موارد شگفت انگیزی که به آن
اشاره می کند تجمع آنارشیست های رشت است در اعتراض به قتلِ رهبر جنبش آنارشیستی
فرانسه[8].
بعدها در دو نقطۀ مختلف ایران دو جمهوریِ سوسیالیستی تأسیس شد – هرچند هر دو
جمهوری دولت هایِ مستعجل بودند. در دوران جنگ سرد نیز پس از ایتالیا فراگیرترین
حزب کمونیست خارج از قدرت به ایران تعلق داشت.
اقلیتِ مرتجع
از این رو، بر خلاف ادعای ادوارد سعید، تأسیس
رژیم ولایت فقیه بازتاب خواست بازگشتِ ایرانیان به اسلام نبود. خمینی نه تنها تمام
ایرانی ها بلکه اکثریت آنها را هم نمایندگی نمی کرد. آر. دبلیو. اپل در گزارش
تحلیلی 28 ژانویۀ نیویورک تایمز نوشت «پانزده تا بیست درصد ایرانی ها» خودشان را
«عدوی خمینی می دانند و یا نسبت به ایشان بی تفاوت اند». مُخبرِ نیویورک تایمز، که
این اعداد را حاصلِ تخمینی محتاط می دانست، آیندۀ محبوبیت روح الله خمینی را
اینطور پیش بینی می کرد:«محتمل است تا طی چند ماه آینده آیت الله خمینی به قدر
امروز شخصیت مرکزی [وقایع] به نظر نیاید». دوازده فوریه، همزمان با استعفای
بختیار، مقاله ای در صفحۀ هشتم نیویورک تایمز منتشر شد که از احتمالِ قویِ به چالش
کشیده شدنِ مشروعیت خمینی توسط مارکسیست ها – در مقامِ اقلیتی تأثیرگذار – خبر می
داد[9].
دو هفته پیش ترگزارشِ اریک پِیس از درگیری های خونین روز 28
ژانویه[10]
در اطراف دانشگاه تهران نیز بازتاب مایکروسکوپی همین طرز تلقی بود. «خمینی را دوست
دارم. او برای ایرانی ها رهبری قابل احترام است». این عبارت ها را زیبا – یک دانشجوی
جوان – به اریک پِیس می گوید:«با این حال دنبال [اجرای قوانین] اسلام نیستم؛ من یک
کمونیست هستم».سیر وقایع ثابت کرد «امامِ امت» رقیب هایی جدی دارد که حتی پای
مبارزۀ مسلحانه علیه رژیمِ فُقها می ایستند. مؤسسِ جمهوری اسلامی و هوادارهایش
اقلیتی بودند که یگانه مهارت شان بی پرواییِ مطلق در اعمال خشونت بود. با توسل به
چنان خشونت بی سابقه ای نیز توانستند باقی رقبا را از میدان به در کنند – رقبایی
که بدون مبارزه مستمرشان علیه دیکتاتوری محمدرضا پهلوی و مشارکت آنها در انقلاب،
نهادِ سلطنت شانسِ سرنگون شدن نداشت.
آن اقلیتِ مرتجع در واپسین روزهای انقلاب پیمان
شکنی می کرد. هر راه حل متمدنانه ای را با خشونت جواب می داد. بیش از تغییر وضعِ
موجود به دنبالِ هرج و مرج می گشت. تیترِ یکِ روز 28 ژانویۀ روزنامه به تصمیم
بختیار برای سفر به فرانسه مربوط می شود. در متن آن گزارش اینطور آمده است: «شاپور
بختیار طی 48 ساعت آینده به سوی فرانسه پرواز خواهد کرد تا "بر سر آینده
کشور" با آیت الله خمینی مذاکره کند». پُل لوئیس، خبرنگارِ اعزامی نیویورک
تایمز به نوفل لوشاتو، گزارش داد خمینی از تصمیمِ بختیار استقبال می کند. از قولِ
ابراهیم یزدی نوشت آیت الله خمینی این اقدام بختیار را به فال نیک می گیرد. با این
حال چند ساعت بعد از اعلام این خبر درگیری هایی خونین به پا شد و آدم هایی ناشناس
به جان غلامحسین
دانشی، تنها آخوندِ حامیِ بختیار، سوء قصد کردند[11].
روزِ بعد در صفحۀ نخست نیویورک تایمز این عبارت به چاپ رسید:«پیشنهاد صلح آمیزِ
بختیار به خمینی شکست خورد؛ خشونت بار دیگر از سر گرفته شد». جان وینوکور در
گزارشِ اختصاصیِ سی اُم ژانویه اش برای نیویورک تایمز از قولِ پُل ویِل، روشنفکرِ
چپگرایِ فرانسوی و جزو مدافعین انقلابِ ضدِ سلطنتی در ایران، رویکردِ ملاهای شیعه
را خطرناک خواند. «این رویکرد [ملاها] به علتِ در هم آمیختنِ خواست تسلطِ
ایدئولوژیک و امتناع کردن از گفتگو خطرناک است». تحلیلِ پُل ویِل این بود:«[چنین
رویکردی] همین حالا نیز به سویِ اقدام هایی تروریستی علیه گروه های سیاسیِ خارج از
دستگاهِ مذهبی [مد نظر ملاها] هدایت شده است».
دوازدهم ژانویه مقاله ای به قلمِ جان آوکس، از سردبیرهای پیشین نیویورک تایمز و جزو مترقی
ترین لیبرال های آمریکا، به چاپ رسیده بود تحت عنوانِ «وضعیتِ خطیر در ایران[12]».
آوکس وضعیت تراژیک ایران در آن زمان را درک می کرد.
موقعیت بختیار را به وضعیت بندبازی شبیه می دانست که شانس موفقیت ندارد. معتقد بود
یا بازی را به روح الله خمینی و پیروانش می بازد و یا به نظامی های رژیمِ شاه.«اگر
خمینی و پیروانش در جبهۀ ملی موفق شوند دولت بختیار را – حتی بدون [توسل به] جنگ
داخلی – سرنگون کنند ایران با یک استبداد دینی مرتجع و دیگری هراس مواجه خواهد
شد». جان آوکس اینطور می نویسد:«با این حال اگر ارتش – حتی همین حالا که غالب
ژنرال های "وفادار" مملکت را همراه با ثروتمندهای متهم به فساد ترک کرده
اند – [در امور] مداخله کند، ایران با یک دیکتاتوری نظامی مواجه می شود که به همان
اندازۀ [رژیم اسلامی] سرکوبگر خواهد بود». با تمامی اینها مهمترین پیش بینیِ آوکس
این بود: به قدرت رسیدن خمینی و پیروانش شاه را، در مقام مقایسه، «به یک لیبرال دو
آتشه بدل می سازد».
واقعیتِ تاریخی نشان داد ناظرانی از جنسِ جان
آوکس واقع بین تر بوده اند. جنایت های حکومتِ پلیسیِ شاه در مقابلِ توحشِ رژیم
ملاها رنگ باخت. در حال حاضر بازگشت سلطنت جزو قوی ترین احتمال هاست. پیش بینیِ
جان آوکس به شکل غم انگیزی محقق شد: شمارِ قابل مشاهده ای از ایرانی ها، که دستکم
برای دو دهه مجبور بوده اند نیروهای سیاسی بنیادگرایِ ایران را اصولگرا و محافظه
کارها را اصلاح طلب صدا بزنند، جریانِ مرتجعِ مدافعِ نهاد سلطنت را لیبرال می
نامند. این کمدیِ سیاه مخلوقِ اجرای قوانین خداست. ادایِ حدودِ الهی بدیهیاتِ
زندگیِ شهری را برای مردمان ساکن جغرافیایِ ایران به غبطه و دریغ بدل ساخته است –
سقف لیبرالیسم، برای گروهی از ایرانی ها، چیزی نیست مگر آزادی هایِ فردی و مراودۀ
عادی با جهان. برخی روشنفکرهای ایرانی تحرک تاریخی جامعۀ ایران را «یک گام به پیش، دو گام
به پس» توصیف کرده اند. از این رو در این لحظۀ خطیر می بایست چنین پرسید: آیا
قاطبۀ ایرانی ها، پس از گام سترگِ مشروطه خواه ها به پیش، دومین گام ارتجاعی به
سویِ جهان کهن را بر خواهند داشت؟
[5] ایدۀ عامه پسند شکلگیری انقلاب به واسطۀ فعالیت
آزادانۀ مذهبی ها در مساجد نیز در مقالۀ ادوارد سعید آمده است که از عدم اطلاعِ
سعید نسبت به وضعیت اجتماعی آن زمان ایران نشان دارد. برای مداقۀ بیشتر در این بحث
مقالۀ «اژدهایی که به آسمان رفت» را بخوانید.
[11] دانشی از آن سوء قصد جانِ سالم
به در برد. گزارش نیویورک تایمز تأکید دارد وی تنها از ناحیۀ سینه زخمی شد. با این
حال یک ماه پس از آن ترورِ ناموفق پایِ جوخۀ اعدام رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر