تحشیه ای بر گزارش های نیویورک تایمز درباره محمدرضا
پهلوی در ژانویه 1979
[آنچه
در پی می آید نخستین بخش از یک سه گانه است. بخشِ دوم این سه گانه، تحت عنوانِ «بختیار تایمز»
را، می توانید از اینجا
بخوانید.]
تظاهرات های میلیونی و آرامِ روزهای دهم و یازدهم دسامبر
1978 در ایران[1]،
اعتبار بین المللی رژیم پهلوی را در چشم به هم زدنی ذوب کرد. اهل نظر معتقدند
جامعه ایران تا آن زمان حضور چنان جمعیت متکثری در یک تظاهرات سیاسی را تجربه
نکرده بود. نوشته اند در تصویرها و فیلم های
مخابره شده از آن تظاهرات ها «علاوه بر هزارها دانشجو و جوان، قیافه افرادی را می
توان دید که ظاهراً اهل پرخاش نیستند، تا چه رسد خشونت». آنتونی لوئیس، مقاله نویس بنام
نیویورک تایمز، در همان روزها تذکر داد زمان تماشای چهره واقعی مخالف های رژیم
شاه فرا رسیده است. نوشت تاکنون مخالف های رژیم سلطنتی ایران را یا در زمره «متعصب
های مذهبی» جا می دادند و یا در دسته «چپ های رادیکال»، در صورتی که واقعیت های
موجود خلاف این ادعا را نشان می دهد. «حالا روشن است که کشاورزها، کسبه و شمار
بزرگی از طبقه متوسط خواهان کناره گیری شاه [از قدرت] هستند». اینها نخستین عبارت
های یادداشت آنتونی لوئیس است که به تاریخ یکمِ ژانویه 1979 به طبع رسید:«[چهره]
مخالف ها شباهت بسیار زیادی به [چهره] اکثریت ایرانی ها دارد».
عنوان یادداشت آنتونی لوئیس (Who Lost Iran?) اشاره
ای بود به سئوال اصلیِ هیئت حاکمه آمریکا در آن روزها: چه کسی منافع ایالات متحد
آمریکا در ایران را به خطر انداخت؟[2]
لوئیس می نویسد هیئت حاکمه آمریکا در سال 1953 تصمیم گرفت تا به زورِ یک کودتای
نظامی شاه متواری را به ایران بازگرداند. می گوید بعد از آن کودتا، سیا مسئولیت
آموزش و سازماندهی پلیس مخفی شاه را بر عهده گرفت و آمریکا در شکل دادن به انتخاب های
اقتصادی و سیاسی رژیم پهلوی دخالت کرد. لوئیس وضعیت دست ساز و مصنوعی رابطه ایالات
متحد و شاه را اینطور توضیح می دهد:«پس از انجام دادن تمام اینها، ما [آمریکایی ها]
به گونه ای وارد بده بستان با شاه شدیم که گویی او و کشورِ ایران یک تنِ واحدند؛
تو گویی در آن کشور پهناور و پیچیده هیچ واقعیت دیگری [جز شاه] وجود خارجی نداشت».
حرف های لوئیس پایه و اساس داشت. هفتم ژانویه 1979، گزارشی
در صفحه های میانی نیویورک تایمز دیده می شود درباره اظهار نظرهای یکی از
تحلیلگرانِ سابق سازمان سیا درباره شخصِ پهلوی دوم و رژیم وی. بر پایه گزارش
نیویورک تایمز، جِسی.جی.لیف به مدت پنج سال، یعنی تا پیش از استعفایش در سال 1973،
تحلیلگر ارشد سازمان سیا بوده است در امور ایران. لیف در آن گفتگو ادعا می کند سازمان
سیا در راه اندازی ساواک نقش مؤثر داشت. می گوید همکارهای سابق وی از شکنجه مخالف
های رژیم شاه توسط پلیس مخفی ایران مطلع بوده اند. اذعان می کند، گرچه آمریکایی
ها در شکنجه مخالف های سیاسی رژیم شاه مشارکت نداشته اند، اما سازمان سیا در
تمام این سال ها «سمینارهای شکنجه» برای ساواک تشکیل می داد. بر پایه شهادت های
جسی لیف، تکنیک های شکنجه آموزش داده شده در این سمینارها از «شکنجه های آلمان در
جنگ جهانی دوم» الگو می گرفتند.
جسی لیف در بخشی از گفتگویش محمدرضا پهلوی را یکی از منابع
اطلاعاتی سازمان سیا در آن دوران معرفی می کند:«وی با یکی از افسرهای مربوطه تماس
منظم داشت». با این حال از نظر لیف شاه ایران نمی توانست منبع موثقی برای سازمان
سیا باشد. سیمور هِرش، خبرنگار نیویورک تایمز، می نویسد گزارش های لیف «محمدرضا
پهلوی را فردی توصیف کرده اند خودبزرگ بین و قدرت طلب». لیف در گزارش هایش نوشته
بود گرچه شاهنشاه ایران چیزی بیش از یک «فرد پوچ»، یک «پهلوان پنبه» و «موجودی
حقیر» نیست، اما وی رؤیای تبدیل شدن «به یک قدرت جهانی و [همچنین] قدرتی مؤثر در
منطقه خاورمیانه» را در سر دارد. لیف اعتماد کردن به آدمی با چنین مشخصاتی را ساده
لوحی می دانست. مدعی بود سازمان سیا هیچ ارتباطی با مخالف های رژیم شاه، خاصه
دانشجوهای معترض، نداشت و تنها از طریق «شخص اول مملکت» تغذیه اطلاعاتی می شد. بر
پایه مقاله نیویورک تایمز در یکی از آن گزارش ها، که در سال 1972 تنظیم شده بود،
لیف بر وجود نارضایتی های عمیق در جامعه ایران انگشت می گذارد. وی در آن گزارش
تصریح کرده بود عدم پایبندیِ شاه به انجام تعهداتش در قبال توسعه اجتماعی و
اقتصادی «دارد تخم یک مخالفت عمومی را [در میان ایرانی ها] می کارد».
بازاری به نامِ «جهانِ آزاد»
سرنوشت آدم ها و جوامعِ آنها گاه به «اگر»هایی بسته است از
فرط سادگی مغزفرسا. ساده لوحی سازمان سیا در تحلیل وضعیت ایران، که تمام تصویرهای
هالیوودی ساخته شده از این سازمان را دودِ هوا می کند، می تواند یکی از آن اگرها
باشد: سرنوشت امروز ما ایرانیها چه بود «اگر» نهادهای رسمی ایالات متحد آمریکا تا
این اندازه از مرحله پرت نبودند؟ خبرهای آن دوران می گوید غالب مقام های عالی
رتبه آمریکا به جد باور داشته اند «مشتی مارکسیست آیت الله خمینی را دوره کرده اند».
دولتمردهای پر ادعای آمریکایی در حالی بر چنین یاوه ای پا می فشردند که روزنامه
نویس های یک لاقبایِ آمریکا صادق قطب زاده را اینطور توصیف می کردند:«هر بار که
حرفِ کمونیزم پیش می آید از گوش های وی دود بیرون می زند».
آنتونی لوئیس نیز در آن یادداشت درخشان همین ساده لوحی را
هدف قرار می داد. می گفت منافع ایالات متحد آمریکا قربانی رویکرد امپریالیستی
خودِ این کشور در قبال ایران شد. باور داشت آمریکا وضعیت دست ساز خودش در ایران را
بیش از اندازه جدی گرفته بود. می نویسد تنها دلیلِ دولتمردهای آمریکا برای باور
میزان بالای محبوبیت شاه ادعای خودِ شاه در این زمینه بود، که دست آخر هم رژیم
خودش و هم دولت ایالات متحد را غافلگیر کرد. «دیپلمات های آمریکایی برای بیست و
پنج سال هیچ تماسی با چهره های [شناخته شده] مخالف های ایران نداشتند». اینها
عبارت های آنتونی لوئیس است در یادداشت روز یکم ژانویه ی هزار و نهصد و هفتاد و
نُهِ وی:«سازمان سیا [در ایران] کار اطلاعاتی انجام نمی داد، بلکه دفتر این
سازمان [تنها] به نگه داشتن شاه در قدرت متعهد بود».
حقیقتی انکار ناپذیر است که رابطه شاه و آمریکا بر تنِ بخش
هایی از جامعه سیاسی ایران زخم هایِ عمیق انداخت. با وجود این رابطه آنها می توانست
ضامن مرحله ای از رشد تاریخی ایران باشد اگر شاه صرفاً به چشم بازار مکاره به غرب،
و در رأس آن آمریکا، نمی نگریست. بخشی از صفحه نخست نیویورک تایمزِ پنجم فوریه 1979
اختصاص دارد به تشریح بیانیه رستم پیراسته، وزیر اقتصاد و دارایی دولت بختیار، در
ارتباط با خاصه خرجی های محمدرضا پهلوی در خرید ادوات نظامی. بر پایه آن گزارش
دولت بختیار قرارداد خرید شش رآکتور هسته ای فرانسوی به مبلغ سه میلیارد دلار را
لغو کرده بود. در همان گزارش باقی قراردادهای نظامی محمدرضا پهلوی، که برای دولت
بختیار دردسرهای جدی ساخته بودند، نیز ذکر شده است: دو میلیارد دلار برای خرید
تانک و موشک از بریتانیا، یک میلیارد و دویست میلیون دلار برای خرید رادارهای
بوئینگ و 575 میلیون دلار برای خرید اسلحه از ایالات متحد آمریکا. پُل لوئیس، نگارنده
گزارشِ نیویورک تایمز، می نویسد کارشناس ها مبلغ قراردادهای نظامی پرداخت نشده
توسط ایران در ابتدای سال 1979 را 12 میلیارد دلار تخمین می زنند؛ یعنی برابر با
چهل و یک میلیارد دلار در سال 2018[3].
جسی لیف می گفت سازمان متبوع وی، به علت رضایت
از عملکرد شاه، گزارش های او درباره وضعیت فوق العاده ایران را جدی نگرفت. در آن
شرایط سازمان سیا چرا می بایست به تحلیل های میان مدت لیف توجه نشان می داد؟
شاهِ نفت فروش از کمپانی های آمریکایی همه چیز، و از جمله سلاح، می خرید. در
مقامِ انسانی مبتلا به هیستری ضد چپ، دمار از روزگار کمونیست ها در آورده بود و،
در واپسین سال های حکمرانی اش، مثل جانی ها زندانی سیاسی زیرِ حکم را به رگبار
می بست. بنابراین از منظر آمریکایی ها شاه ایران هم مشتری دست و دل بازی بود و هم
متحدی قابل اعتماد در برابر نفوذ شوروی. مدیران جسی لیف راست می گفتند. آنها از
عملکرد شاه ایران رضایت کامل داشتند. با این حال هیئت حاکمه آمریکا چهل سال است که
هزینه فکر کوته بینِ سود محورش در آن دوران را می پردازد. آنتونی لوئیس بر همین
پایه به دولتمردهای کشورش اینطور تذکر می داد:« ما [آمریکایی ها] می بایست سی
سال قبل، و در جریان انقلاب چین، می آموختیم که سایر کشورها متعلق به ما نیستند
تا بخواهیم از دست شان بدهیم». در هر صورت دلگرم کننده خواهد بود که، اگر روزی
روابط دیپلماتیکِ میان ایران و آمریکا بار دیگر از سر گرفته شود، هر دو کشور از
مداقه در دوران متارکه سیاسی شان چیزهایی آموخته باشند.
«پول چیست؟»
از ابتدای نوامبر 1978 تا نخستین روز ژانویه
1979، اهل رسانه محمدرضا پهلوی را به چشم ندیده بودند. اولِ ژانویه اما اردشیر
زاهدی، سفیر وقتِ ایران در واشینگتن، خبرنگارهای خارجی را، به این شرط که سئوال و
جوابی در کار نباشد، به کاخ نیاوران دعوت کرد. آن روز روزنامه نویس های فرنگی قدم
زدن شاه با زاهدی را تماشا کردند، از خاندان سلطنتی عکس گرفتند و به محل اقامت شان
بازگشتند. یکی از تصویرهای به جا مانده از آن روز، که در صفحه نخست نیویورک تایمزِ
دوم ژانویه به چاپ رسید، محمدرضا پهلوی را در حالی شانه به شانه فرخ دیبا نشان می
دهد که انگار از سر غصه لبخند ملوکانه بر چهره شاهانه اش ماسیده باشد. بر پایه
گزارشِ دوم ژانویه نیویورک تایمز، تنها یکی از خبرنگارهای حاضر در کاخ نیاوران
موفق شد، تا خطاب به شاه، درباره احتمال خروج وی از کشور بپرسد. پاسخ پهلویِ دوم
کوتاه بود:«اگر شرایط اجازه بدهد، با تمام وجود دلم می خواهد به تعطیلات بروم».
یک سال پیش از حضور خبرنگارهای خارجی در کاخ
نیاوران کمتر کسی احتمال بیرون جهیدن چنین جمله ای از دهان شاه ایران را ممکن می
دانست. در جریان ضیافت سال نویِ 1978، جیمی کارتر ایران را «جزیره ثبات» لقب داد و
برای سلامتی دولت و ملت ایران جام شراب بالا برد. با این حال همان جمله کوتاهِ
پهلوی دوم ناظران غربی را نسبت به پذیرش شکست از جانب وی قانع کرد. به همین خاطر
از روز دوم ژانویه تا هفدهم ژانویه، گمانزنی درباره چند و چون خروج شاه از کشور
پای ثابت خبرها و تحلیل هایی بود که نیویورک تایمز درباره وقایع ایران به طبع می رساند:
در این فاصله زمانی تیتر سیزده مورد از گزارش ها و مقاله های این روزنامه به
احتمال خروج قریب الوقوع شاه از ایران اختصاص دارد.
از سوی دیگر این هفده روز فرصتی برای بررسی
کارنامه حکمرانی محمدرضا پهلوی توسط نیویورک تایمز نیز به حساب می آمد. دهم
ژانویه گزارشی در صفحه سوم روزنامه دیده می شود درباره استبداد اقتصادیِ رژیم
شاه. بر پایه آن گزارش بانکدارهای فرنگی، در پاسخ به خبرنگارهای نیویورک تایمز،
ثروت شخصی محمدرضا پهلوی را بالغ بر یک میلیارد دلار تخمین زده بودند؛ یعنی دست کم
برابر با سه میلیارد و چهارصد میلیون دلار در سال 2018[4].
اَن کریتِندِن، نگارنده گزارش، می نویسد خانواده پهلوی از دو سال پیش از انقلاب
مبلغی بین دو تا چهار میلیارد دلار را به ایالات متحد آمریکا منتقل کرده اند.
ادعا می کند در سال های 1976 و 1977 چهل و سه میلیون دلار[5]
از بودجه کشور به شخص شاه تعلق گرفته است. تذکر می دهد خانواده سلطنتی تمام بخش های
اقتصادی کشور را تحت کنترل دارد. «در حال حاضر پهلوی ها در 17 بانک و شرکت بیمه،
25 کارخانه فلزسازی، 8 شرکت معدن کاوی، 10 شرکت تولید مصالح ساختمانی، 45 شرکت
ساختمان سازی، 43 شرکت تولید مواد غذایی و 26 شرکت تجاری و بازرگانی منافع
اقتصادی دارد». اَن کریتِندِن اینطور می نویسد:«[در عین حال] پهلوی ها مالک 70
درصد از هتل های کشوراند». نویسنده نیویورک تایمز مدعی می شود 10 درصد از سهام
شرکت «جنرال موتورز» به ایران تعلق دارد با این حال خاندان سلطنتی مالک 45 درصد از
سهام ده درصدی ایران اند.
ثروت واقعی بنیاد پهلوی همچنان از جمله
معماهای تاریخ معاصر ایران است. گردانندگان آن هرگز اطلاعاتی درباره دارایی های
بنیادشان در اختیار افکار عمومی قرار ندادند. یکی از خبرنگارهای نیویورک تایمز می
نویسد وقتی در سال 1977 از مقامی مسئول در بنیاد پهلوی پرسیده شد دارایی این بنیاد
چقدر است، وی اینطور پاسخ داد:«پول چیست؟»؛ یعنی ما خَیِریم و پیِ پول و پله
نیستیم. با وجود این رابرت گراهام، روزنامه نویس بریتانیایی، در کتابی که چند ماه پیش از پیروزی انقلاب منتشر کرد،
دارایی های این بنیاد را دست کم سه میلیارد[6]
دلار تخمین زده بود[7] و
نوشت بنیاد پهلوی به طور منظم از شرکت نفت ایران کمک مالی دریافت می کند. اَن
کریتِندِن در همان گزارش دهم ژانویه می نویسد «در پسِ فعالیت های خیریه ای»،
بنیاد پهلوی را به سه منظور مورد استفاده قرار می دهند:« به عنوان منبعی مالی
برای خانواده سلطنتی، به عنوان ابزارِ اعمال کنترل بر اقتصاد از طریق دارایی هایی
که بنیاد در بخش های کلیدی [اقتصاد کشور] دارد و به عنوان مجرایی برای اهدای
پاداش به حامی های رژیم»؛ یعنی مجموعه ای کامل از رانت و استبداد اقتصادی. در
بخشی از همین گزارش موردی تکان دهنده نیز ذکر شده است: تنها در ماه ژوئن 1962، نُه
تن از اعضای خانواده پهلوی 26 میلیون دلار به جیب زده اند. با احتساب نرخ تورم در
این سال ها یعنی سهم هر کدام شان 23 میلیون و ششصد هزار دلارِ سال 2018 بوده
است.
ممتاز اما ناراضی!
ناظرانی، با مقایسه رژیم شاه و رژیم ملاها، به
اصلاح پذیر بودن رژیم ماضی رأی مثبت می دهند. چنین ادعایی اما در همان بدو امر با
مانعی به لحاظ ساختاری سفت و سخت روبرو می شود. اصلاح مسالمت آمیز وضع موجود، به
طور تاریخی، جزو وظایف طبقه متوسط یک کشور است. آدم هایی صاحب ایده های نو از
دانشگاه بیرون می آیند، در دستگاه دولتی مشغول به کار می شوند و ماشین اصلاح را
راه می اندازند. چنین فرایندی اما در گروی منتفع شدن طبقه متوسط از وضع موجود
است. جوان های درس خوانده پیش از انقلاب، در مقام مقایسه با همتایان فعلی شان،
بسیار نیکبخت بودند که با اتمام تحصیلات می توانستند بیدرنگ حقوق بگیر دولت یا
بخش خصوصی باشند. با وجود این، در چارچوب شیوه تولید سرمایه داری، منتفع شدن از
وضع موجود معنایی جز سهم بردن از مالکیت خصوصی ندارد.
آنچه در قرن بیستم، خاصه در دوران آیزنهاور، به
«رؤیای آمریکایی» شهره بود به ثبات اقتصادی طبقه متوسط پر جمعیت این کشور و سهم
اعضای آن از ثروت های شخصی دلالت داشت. آنتونی لوئیس در 1979 نوشت یک درصد از کل
جمعیت ایران، که علی الاصول از رانت های خاندان سلطنتی بهره مند می شدند، مالک
هشتاد درصد ثروت های خصوصی کشوراند. در چنان وضعیتی طبقه متوسط ایران، به یک
معنا، بدل به محل تجمیعِ خشم ناشی از نابرابری های اجتماعی شده بود. ماروین زونیس، در مقاله ای که به
تاریخ 14 ژانویه در نیویورک تایمز منتشر کرد، بر همین خشم طبقه متوسط، و خاصه لایه
های شهری، روشنفکر و تحصیلکرده این طبقه اجتماعی، انگشت می گذاشت. این حس ناگوار
اجتماعی در پیوند با انسداد سیاسی حاکم، از ایرانی های تحصیل کرده شهری مردمانی
ساخته بود که، با وجود برخورداری از امتیازهای غیر قابل مقایسه با وضعیت فعلی، جز
به چپه کردن نهاد سلطنت رضایت نمی دادند. واضح ترین تصویرِ این عناد آشتی ناپذیر
در وضعیت دانشگاه های دهه 1970 قابل مشاهده است: نخبه ترین دانشجوهای دانشکده فنی
و دانشگاه آریامهر گروه گروه به صف چریک های مسلح می پیوستند و تأیید روشنفکرها
سرمایه اجتماعی لازم برای نبردشان علیه رژیم شاه را فراهم می کرد.
از سوی دیگر شاه ایران با تفرعن به تحصیلکرده های
مملکت می نگریست. هفدهم ژانویه 1979 گزارشی به قلم یوسف ابراهیم در نیویورک تایمز به
چاپ رسید درباره تاریخِ استبدادِ سیاسی در رژیم شاه. در میانه آن گزارش به قسمتی
از گفتگویِ اوریانا فالاچی با محمدرضا پهلوی اشاره می شود در سال 1977. «حرفم را
باور کنید». اینها اظهارات شاه سابق ایران است خطاب به خبرنگار ایتالیایی:«وقتی سه
چهارمِ مردم خواندن و نوشتن نمی دانند شمایِ نوعی تنها به واسطه سختگیرانه ترین
نوعِ اقتدارگرایی می توانید اصلاحات را میسر سازید». حرف شاه به احتمال زیاد می توانست
توجیه قابل قبولی برای سرکوبیِ کفن پوش های ورامین در جریان بلوای سال 1963 باشد[8].
چهارده سال بعد، و موقع گفتگوی شاه با فالاچی، اما شرایط به کلی متفاوت بود. ایران
در آن زمان تنها 35 هزار دانشجو در خاک ایالات متحد آمریکا داشت و نرخ سواد آموزی
کشور در جهان کم نظیر بود. از این رو قربانیان استبداد رژیم شاه در دهه 1970 نه یک
مشت چاقوکش و ملایِ مرتجع بلکه شمار بزرگی از روشنفکرها و درس خوانده های شهری
بودند که با فکرهای سیاسی نو آشنایی داشتند.
پافشاری بر آزار درس خوانده های شهری، پایه های
مشروعیت بین المللی رژیم شاه را، در سراسر دهه 1970، مثل موریانه می جوید. ناظرِ
لیبرال غربی سویه های مثبت کارنامه رژیم پهلوی را نادیده نمی گرفت. با این حال
این گروه از ناظران غربی می دانستند اقدام های مثبت پهلوی اول و دوم، که همچنان
در خاطره ی عامه ماناست، به اجرای برنامه هایی مربوط می شود که نخستین بار توسط
روشنفکرهای ایرانی طراحی شدند[9].
بنابراین در افتادنِ شاه با روشنفکرها و تحصیلکرده های مملکت دست آخر برای وی
بدنامی خرید. این بدنامی باعث شد تا نیویورک تایمز، در مقام با نفوذترین روزنامه
لیبرال آمریکا، در روزهای پر تلاطم انقلاب ایران دولت دموکرات ها را، برای پشتیبانی
نکردن از شاه، تحت فشار بگذارد. فرانک گارد جِیمسون – رئیس وقت «بنیاد آزادی ها» - در یادداشتی که به تاریخ سیزدهم ژانویه در ستون خواننده
های نیویورک تایمز منتشر شد، خطاب به سردبیرِ روزنامه اینطور نوشت:« «پیش از آنکه
شاه ایران را لعنت کنید، از خودتان بپرسید بازنده واقعی چه کسی خواهد بود اگر
مطبوعات ما شاه ایران را برای استعفا دادن تحت فشار قرار دهند».
با
وجود این نهم ژانویه 1979 چرخشی چشمگیر در موضع بیست و پنج ساله دولت آمریکا نسبت
به شاه ایران دیده شد. آن روز در صفحه های نخست و میانی نیویورک تایمز این دو
تیتر به چشم می خورد: «ایالات متحد،در موضعی جدید و برای مصلحت کشور، شاه را به
ترک کردن ایران توصیه می کند» و «ایالات متحد از شاه به سوی تقویت بختیار تغییر
موضع می دهد». به طور قطع مجموعه ای بزرگ از پارامترهای مختلف زمینه ساز چرخش
دولت جیمی کارتر در آن زمان بوده اند، اما باز هم به یقین یکی از مهمترین آن
پارامترها مخالفت های مطبوعات لیبرال آمریکا با دیکتاتوری پهلوی بوده است. در
جریان تظاهرات های دی ماه 1396 نیز رسانه های لیبرال آمریکا، و در رأس آنها
نیویورک تایمز، به دونالد ترامپ هشدار دادند اگر قصد یاری رساندن به مردم ایران را
دارد بهتر است حرف نسنجیده بر زبان نیاورد و بهانه به دست جمهوری اسلامی ندهد؛
توصیه ای که گوش میلیاردر آمریکایی، با وجود تمام هارت و پورت هایش، نسبت به آن
شنوا بود.
[3] محمدرضا پهلوی پول هایِ مملکت
را در شرایطی پای جنون نظامیگری و بلند پروازی های کوته بینانه اش خرج می کرد
که ویلیام سالیوان، آخرین سفیر ایالات متحد در ایران، در نخستین روزهای ورودش
ناکارآمدی بندرها و سیستم حمل و نقل کالای مملکت برایش تعجب آور بود.
[4] بر پایه آخرین اطلاعات منتشر شده، ثروت شخصی دونالد ترامپ در سال جاری سه میلیارد و پانصد
میلیون دلار تخمین زده می شود. لیبرال ها و ترقی خواه هایِ آمریکایی اما حکمرانی
یک میلیاردر،آن هم برای مدتی محدود را، بدعتی ناپسند می دانند که برای کشورشان
خسران به بار می آورد. از همین منظر چرا ایرانی ها، خاصه روشنفکرها و لایه های
تحصیلکرده، نمی بایست نسبت به حکمرانیِ مادام العمر یک میلیاردرِ مستبد خشمگین می
شدند؟
[9] ایده کشف حجاب و خلاص شدن زن های ایرانی از پستوهای سنت را
اولین بار محمدامین رسول زاده، نخستین شارحِ فکر سوسیالیسم در ایران، صورتبندی
کرد. اصلاحات ارضی و الغای نظام ارباب و رعیتی نیز جزو خواسته های جناح چپ مشروطه
خواه ها بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر