دربارهٔ رمان و سریال دایی جان ناپلئون
«ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما»
– حافظ –
[این مقاله در وبسایت رادیو زمانه منتشر شده است.]
وحشتِ ناشی از دوران «ممنوعیت ویدئو» را هنوز به خاطر دارم. آدمهایی گرفتار در
چنگال مجریانِ فرامین الهی دستگاه پخش و نوارهای ویدئو را – با لطایف الحیل – از
خانه ای به خانه ای دیگر جا به جا می کردند بلکه برای ساعتهایی از شر منبر و
نوحه و تبلیغِ مرگ رها شوند. حالا نزدیک به سه دهه از پایان آن دورانِ خنده آور/
گریه آور می گذرد، هر چند از نخستین سالهای دههٔ هفتاد ممنوعیتِ ویدئو جایش را به
ممنوعیت ها و محدودیت هایی جدید داده است.
پیشکارهای فرهنگی جمهوری اسلامی در چهار دههٔ گذشته کوشیده اند به «امت»
بقبولانند تصاویرِ رسمی مطلوب شان عین واقعیت است. تصویرهای مُجازْ ولی فرسنگها
با واقعیتِ جاری در متنِ زندهٔ جامعه فاصله دارد. هدفِ همیشگیِ کوشش شان، ساختنِ
انسانِ نوینِ ترازِ انقلاب اسلامی بوده است. در تمام این سالها ویژگی هایِ این
انسانِ نوینْ تغییرات چشمگیری کرده است. با اینحال نماینده های خداوند در ایران
هرگز در نفسِ ضرورتِ ساختنِ انسان ترازِ انقلاب اسلامی تجدید نظر نکرده اند. در
سالهایِ «ممنوعیت ویدئو»، شخصیتهای زنِ سریالها و فیلمهای سینمایی با چادر به بستر
می رفتند. سیاستگذارهای فرهنگی رژیم اما، در عصر محدودیت اینترنتِ پرسرعت، به لچک
رضایت داده اند. به این ترتیب نسلهایِ گرفتارِ کارخانهٔ انسانسازیِ رژیمِ ملاها
می بایست وانمود کنند واقعیت آن چیزی نیست که به چشم خویش در زندگی روزمره می بینند،
بلکه واقعیتِ محض تنها در تصویرسازی هایِ رسمی دیده می شود.
تماشای سریال دایی جان ناپلئون، آن هم در مقام یکی از اعضای چنان نسلی، شگفت
زده ام کرد. قصهٔ جذاب، طنز درخشان و شخصیتها و موقعیت هایِ واقعی اش چارهٔ
برنامه های کسالت بار تلویزیون رژیم فقها بود که یا پروپاگاندای سیاسی نشان می داد
یا پورنوگرافی قبرستان. ابرانسانهای پروپاگاندای جمهوری اسلامی در برابر شخصیتهای
به شدت واقعیِ دایی جان ناپلئون به موجوداتی مضحک تبدیل می شدند. چنین تقابلِ
ناخواسته ای ساختمانِ پروپاگاندای «نظام مقدس» را تخریب می کرد. به همین خاطر می
توان مدعی شد در دورانِ تسلط اسلامیست ها بر ایران معاصر، صرفِ تماشایِ سریال و
یا خواندنِ رمان دایی جان ناپلئون توسط مخاطب هایش آن را به اثری سیاسی تبدیل می کند.
یک اثرِ سیاسی
دایی جان ناپلئون از منظری دیگر هم در دستهٔ آثار سیاسی می گنجد. این رمان به
یک معنا ادای دینی ست به آرمانهای انقلاب مشروطیت ایران. ایرج پزشکزاد این مهم را
در همان نخستین عبارت رمان بارگذاری کرده است:«من یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک
سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهرعاشق شدم». در تقویم سیاسی ایران
چهارده مرداد را به عنوان پاسداشت پیروزی مشروطه خواهها ثبت کرده اند. با این
وجود نهاد سلطنت در سیزدهم مرداد ۱۲۸۵ عقبنشینی کرد و فرمان مشروطیت در همان روز
به امضای مظفرالدین شاه رسید.
روایتِ دایی جان ناپلئون، آنچنان که خود زنده یاد پزشکزاد نیز تأکید داشت،
جدال میان جهانِ پیش و پس از انقلاب مشروطیت است. خرده روایت های اثر پزشکزاد از
دلِ تقابل نماینده های این دو جهان زائیده می شود. مخاطب از یکسو جبهه ای می بیند
که هم دایی جان را در دل خود جا داده است و هم آشیخ ابوالقاسم واعظ را. این جبهه
لایق هیچ خطابی نیست مگر جبههٔ ارتجاع. نقش آفرینهایش آدمهایی هستند به درجات
مختلف فاسد، خالی بند، دسیسه ساز، پولکی و تا مغزِ استخوان مرتجع که منزلت
اجتماعی شان را نساخته اند بلکه آن را به ارث برده اند. در مقابل ایشان شمار
اندکی از شخصیتهای رمان – سریالِ دایی جان ناپلئون جبهه ای دیگر ساخته اند. مختصات
این جبهه به میانجی ویژگی های دو شخصیت محوری داستان بازنمایی می شود: آقای دکتر
(پدر سعید) و اسدالله میرزا. هر دوی این شخصیتها واقعگرا و صادق اند، فکر منطقی
دارند، صریح الهجه اند، به نهاد مذهب بی اعتمادند و از همه مهمتر منزلت اجتماعی
شان حاصل تلاش و کوشش خودشان است. آنها به واسطهٔ همین ویژگی هاست که نظم طبقاتی
جهان کهن را به چالش می کشند و ارزشهایش را به سخره می گیرند.
ردِ پای این تضادِ بنیادین در جای جای روایت دایی جان ناپلئون دیده می شود. در
بخشی از داستان، دایی جان دارد برای مشقاسم از نقشِ قهرمانانه اش در مقاومت علیه
کلنل لیاخوف می گوید. آقای دکتر، که مخفیانه به مونولوگ او گوش می دهد، با خنده
ای استهزا آمیز عبارتی را به سمت دشمن خونی اش شلیک می کند:«قزاق های کلنل
لیاخوف هم حالا جزو مجاهدین مشروطه شده اند». دایی جان هم، به تلافی این تحقیر، ملایِ
محل را وا می دارد تا بر سر منبر بگوید دکتر از دین برگشته ای بیخداست تا کسب و
کار رقیب به ورشکستگی بکشد. ایرج پزشکزاد از لا به لای همین تضادها حماقت و دنائت
جهان کهن را تشریح می کند. او دایی جان ناپلئون را از جایگاه مشروطه خواهی پیروز
نوشت. طنز گزنده اش را برای رسوا کردن دشمن شکست خورده به کار انداخته بود. با
این همه آنچه در جریان پیروزی انقلاب اسلامی رخ داد ورق را به نفع دشمن های
مشروطه برگرداند.
نظام مقدسِ مش قاسم ها
شم ضد انقلابی آخوندها در تشخیص دشمنان شان همواره دقیق عمل کرده است. عدم
ممنوعیت رمان و سریال دایی جان ناپلئون می توانست به سهم خودش در روشن شدن ماهیت،
تاریخ و چشم اندازهای مطلوب رژیم برآمده از انقلاب اسلامی کمک کند. جمهوری اسلامی
نتیجهٔ ائتلاف آخوندها، کسبهٔ بازار سنتی و روستایی های آواره شده در شهر بود.
گروه اول ایدئولوژی، گروه دوم پول و گروه سوم عضلهٔ «نهضت» را تأمین کردند. هر سه
گروه اما در داستان دایی جان ناپلئون نماینده هایی دارند که خلقیات شان زیر ذره
بین پزشکزاد رفته است. به این معنا جمهوری اسلامی نظام مقدسِ سید واعظ و مش قاسم
و شیرعلی قصاب هاست. اینها نیاکانِ هیئت حاکمهٔ رژیم نکبت اند. نیرنگهای آشیخ
ابوالقاسم واعظ، خدعهٔ روح الله خمینی را به یاد می آورد. قاسم سلیمانی شخصیت
خرافی و لاف زنِ مش قاسم را برای مخاطب زنده می کند. در نهایت نیز رفتارهای
شیرعلی قصاب، در مقام کاسبی خرده پا در بازار سنتی، با آنچه اسدالله لاجوری و
اطرافیانش در دادستانی کردند مو نمی زند. سید حسین نواب صفوی، از مشاورهای بنیصدر
و مقاله نویس روزنامهٔ انقلاب اسلامی، در آستانهٔ سی خرداد ۱۳۶۰ نوشت:«یک پارچه
فروشِ بازار، دادستان تهران شده است». لاجوردی در اولین فرصت نواب صفوی را اعدام
کرد.
در فصل پایانی رمانِ دایی جان ناپلئون، که در اقتباس سینمایی ناصر تقوایی حذف
شده است، سعید پس از چند سال از فرنگ به ایران برمی گردد. به اصرار اسدالله میرزا
به یک ضیافت می رود. در مهمانی پیرمردی متمول را می بیند که دارد همان دروغهای شاخدار
دایی جان دربارهٔ جنگهای ممسنی و کازرون را تعریف می کند و خودش را قهرمان آن
نبردهای میهنی در برابر قشون انگلیس جا می زند. سعید با مداقه در چهرهٔ راوی او
را به جا می آورد: مش قاسم. مخلص کلام آنکه ایرج پزشکزاد برآمدن رژیم مطلوبِ مش
قاسم ها را در سپهر سیاسی ایران می دید. بی جهت نیست که در آشفته بازارِ ۵۷ سمت
درست تاریخ را گم نکرد و سفت و سخت از شاپور بختیار حمایت کرد.
دایی جان ناپلئون در زمان نگارش و ساخته شدن سریالش اما این ویژگی سیاسی را
نداشت. ایرج پزشکزاد که رمان را نوشت دستگاهِ سانسور در زمرهٔ آثار غیر سیاسی طبقه
بندی اش کرد. در مقالهٔ «من و دایی جانم» نوشت تقدیر امیرعباس هویدا از رمانْ موجب
شد تا اپوزیسیونِ شاه اثر درخشانش را خادمِ وضع موجود ارزیابی کند. در همان مطلب می
نویسد وقتی شخصاً از منتقدی ادبی پرسید چرا دربارهٔ رمانْ چیزی نمی نویسد چنین
جواب شنید:«می خواهی همقطارانِ خلقی به حقوق بگیری ساواک متهمم کنند؟».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر