چهارشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۲

بزک واقعیت و کالایی به نام کودک

نوشتن و نظر دادن درباره­ تمامی واقعیت­های خرد اجتماعی، آن هم در جامعه­ای شبیه ایران که رخ دادن رویدادهای رنگارنگ و محیرالعقول از جمله­ ویژگی­های آن  به شمار می­آید، کاری ملال آور خواهد بود؛ هم اصحاب قلم تا حد اصحاب نق سقوط می­کنند و هم خواننده از انبوه پند و اندرزهای اخلاقی  دلزده می­شود. شاید برخورد مناسب­تر با این دست رویدادهای خرد اجتماعی آن باشد که آنها به حافظه سپرده شوند و به موقع در مطلبی کلی­تر به عنوان میانجی­های بحث مورد استفاده قرار گیرند تا رابطه­ معنادار میان­شان نمودار شود. با این حال گاه رویدادهایی به وقوع می­پیوندد که نمی­توان آنها را هم ردیف واقعیت­های خرد حوصله سربر قرار داد، بلکه باید آنها را نشانه­هایی انکار نشدنی از یک انسداد ساختاری نامید؛ گوشه­ای از یک کابوس که می­تواند به تنهایی بار تمام وحشت آن را به دوش بکشد.
آنچه در برنامه­ سی تیر ماه «ماه عسل» رخ داد، بخش کوچکی از یک وضعیت هراس آور بود که به تنهایی عمق وحشت ناشی از آن را عیان می­کرد: خانواده­ای متوسط الحال، که به تازگی پسرخوانده­ خود را از دست داده­اند، به سیرکی تلویزیونی دعوت می­شوند. «احسان علیخانی» – مجری خوش پوش و خدا ترس برنامه – بعد از نشستن پای درد دل این خانواده، کودکی پنج شش ساله را جلوی دوربین می­آورد و در کمال ناباوری او را به این خانواده­ داغ دیده «هدیه» می­دهد. احساسات خانواده­ داغ دیده به غلیان می­آید؛ مادر های های گریه می­کند و پدر – چونان کوهی استوار – بغض می­کند و خودش را می­خورد. مابقی برنامه هم به تمرکز کردن بر روی باقی مانده­ واکنش­های عاطفی رقیق و صد من یک غاز مهمانان و مجری - که عموماً در این جور برنامه­های تلویزیونی چیزی دور از ذهن نیست -  اختصاص پیدا می­کند؛ یک شامورتی بازی کم ­عیب و نقص!
در نگاه نخست چنین اقدامی کاری است خداپسندانه و خیر؛ کودکی بی­سرپرست خانواده دار می­شود، اندوه فراق خانواده­ای داغ دیده تسکین می­یابد و صد البته صاحب همین ماه عزیز، اجرت اُخروی مجری برنامه را به موقع و بی سر و صدا پرداخت خواهد کرد. اگرچه در ظاهر چنین برداشت­هایی منعکس کننده­ نظرات بخش­های سنتی­تر و مذهبی­تر جامعه به شمار می­آید، اما باید با وسواس بر این نکته تأکید کرد که برداشت­هایی تا این اندازه اخته لزوماً زاییده­ جهان بینی خرده فرهنگ­های سنتی­ نیست، خرده فرهنگ­های به ظاهر متجددتر نیز با این اقدامات همدلی عمیقی نشان می­دهند، هر چند که به جای استفاده از ادبیاتی مذهبی، سنتی و خداپرستانه با ادبیاتی جدید از جنس«خوشبختی­های کوچک» به تمجید آن بپردازند: زمانی که  «آنجلینا جولی» کودکان بی­سرپرست هائیتی را به سرپرستی قبول می­کرد، کاربران شبکه­های اجتماعی به هیجان آمده و برایش سوت و کف می­زدند.
بنابراین به منظور بررسی آنچه در برنامه­ سی­ام تیرماه «ماه عسل» گذشت، بهتر آن است تا جاگیری دقیقی انجام داد و از زاویه­ مناسب­تری به تماشای موضوع نشست؛ جایی که بتوان تیغ تیز نقد را نه به گردن افراد، بلکه به گردن یک وضعیت حواله داد.

فعالیت­های خیریه­ای یا بزک کردن خشونت­های ساختاری؟
در فیلم «ماتریکس» - ساخته­ برادران واچوفسکی – زمانی که «نیو» - قهرمان اصلی فیلم – قصد پیوستن به گروه مقاومت را دارد، «مورفیس» - رهبر گروه مقاومت – او را در برابر یک انتخاب قرار می­دهد. مورفیس یک قرص آبی و یک قرص قرمز را به او نشان می­دهد و شرح می­دهد که اگر قرص آبی را انتخاب کند، به زندگی عادی پیش از این بر می­گردد و هیچ خاطره­ای از گروه مقاومت و دیدارش با آنها به یادش نخواهد ماند، اما اگر قرص قرمز را انتخاب کند، حقیقت را به او خواهند گفت و او دیگر هیچ وقت نمی­تواند رنگ زندگی آرام و بی­دغدغه­ پیش از آن را ببیند. نیو قرص قرمز را انتخاب می­کند و بعد از آن خود را به همراه مورفیس در بیابانی بی­آب و علف می­بیند. مورفیس با لبخندی بر لب به نیو می­گوید:«به برهوت حقیقت خوش آمدی!»
 مواجهه با صورت مسائل اجتماعی نیز شباهتی انکار نشدنی با آن چیزی دارد که بر سر قهرمان فیلم ماتریکس آمد؛ یا قرص آبی را انتخاب می­کنی و خشونت را به شکلی بزک کرده می­بینی و یا نه قرص قرمز را انتخاب می­کنی و بی­هیچ واسطه­ای چهره­ کریه خشونت عریان را درک خواهی کرد. مخلص کلام آنکه تن دادن به ایده­ها و فعالیت­های خیریه­ای در حکم آن است که فرد می­خواهد  صورت دهشتناک خشونت محض را بزک کرده و از این رو با خاطری آسوده زندگی را دنبال کند، اما در جناح مخالف، تن دادن به برخورد انتقادی با صورت مسائل اجتماعی به معنای پاک کردن بزک­هایی است که راه تماشای چهره­ حقیقی وضعیت­های موجود را، مسدود کرده­اند.
هدیه دادن کودکی پنج – شش ساله و بی سرپرست  به خانواده­ای داغ دیده، در برنامه­ «ماه عسل» نیز چیزی جدای از یک اقدام خیریه­ای نبود. چنین اقداماتی با جدا کردن واقعیت­های خرد اجتماعی از پس زمینه­های کلان و ساختاری­ آنها – مثل سیاست­های کلان و ناکارآمد اقتصادی - حقیقت را مخدوش می­کند و در چشمان مردم خاک می­پاشد. آنگراندیسمان کردن واقعیت­های خرد بر صفحه­ رسانه­های جمعی – آن هم بدون در نظر گرفتن نقش ساختارهای رسمی - به طور مدام زنگ خطر وضعیتی اضطراری را به صدا در می­آورد؛ وضعیتی دروغین که ریشه­ هر گونه تفکری را می­خشکاند. بنابراین بیراه نیست که بسیاری از صاحبان وجدان های معذب در کافه­هایی قهوه می­نوشند که بخشی از سود خود را به کودکان کار مزارع آفریقایی می­بخشند، آن هم بدون آنکه لحظه­ای به این موضوع فکر کنند که  قهوه­ای که با سخاوت پولش را پرداخته­اند حاصل کار همان کودکانی است که قرار است صدقه­های وجدان­های معذب را دریافت نمایند.
مهمان­ها و مخاطبان شبه رمانتیک و احساساتی موافق با اقدام دست اندرکاران برنامه­ ماه عسل نیز پیش از آنکه قصد آن داشته باشند تا عمیقاً گره­ای از مشکلات کودکان باز کنند، در پی اولین و ساده­ترین راه حل روانه می­شوند تا با بزک کردن چهره­ خشن واقعیت­های موجود،  بارسنگین عذاب وجدان ناشی از بی­تفاوتی­های اجتماعی را گوشه­ای رها کنند. در واقع، همان طور که پیش­تر نیز اشاره شد، وضعیت­های اضطراری­ با بزک کردن چهره­ واقعیت­های موجود، جامعه را از برایند افراد به حاصل جمع تک تک افراد بدل می­کنند؛ حالا که نمی­توان – یا شاید نباید – به منظور رفع نابرابری­های موجود به کنشی جمعی دست زد چه بهتر که هر فرد -  بدون توجه به اقدامات دیگران – باری از دوش فردی نیازمند بر دارد تا شاید اندک اندک، و با افزایش «کمیت» افراد خیرخواه، نابرابری­ها نیز از بین برود: در این میان – به احتمال زیاد – فرهنگ رسمی و صاحبان قدرت نیز باید نقش مداد را ایفا کنند. با این اوصاف می­توان ادعا کرد که اعلام کنندگان وضعیت­های اضطراری پیچیدگی مسائل اجتماعی را به تعلیق و تعلیق را به موفقیت یا عدم موفقیت اقدامات انفرادی تقلیل می­دهند.

کودکان به عنوان زائده­ خانواده­ها
فرهنگ رسمی حاکم بر ایران، کودکان را نه به عنوان شهروندانی که از حقوقی مشخص برخوردارند، بلکه به عنوان زائده­ای بر پیکر خانواده­ها به حساب می­آورد؛ چیزی شبیه به زگیل که باید به مرور زمان بزرگ شده و به موقع از پیکره­ خانواده جدا شود. از این رو دستگاه سیاسی حاکم بر ایران کمترین مسئولیتی در برابر حقوق اساسی کودکان نمی­پذیرد و به طور مدام خانواده را مسئول رتق و فتق امور کودکانش می­داند. خانواده­هایی تنها و زخم خورده از ناکارآمدی ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که حالا باید یکه و تنها بار سرنوشت کودکانشان را نیز به دوش بکشند. از هزینه­های خوراک و پوشاک و مسکن گرفته تا تربیت و آموزش، همه از جمله حقوق اساسی کودکان محسوب می­شوند که به علت ناکارآمدی ساختارهای موجود روز به روز گران­تر شده و صورت کالاهایی لوکس و غیر ضروری را به خود می­گیرند؛ و تنها مسئول خرید این کالاهای لوکس برای کودکان نیز خانواده­ها هستند.
از همین منظر زمانی که رسانه­های فرهنگ رسمی افراد جامعه را به پذیرفتن سرپرستی کودکان بی­سرپرست تشویق می­کنند، دیدگاه­شان نسبت به کودکان را به شکلی دیگر – و در جایی دیگر -  ادامه می­دهند. کودکان بی­سرپرست یا با سرپرست هر دو از حقوقی بنیادی و مشخص برخوردارند که در وهله­ اول نهادهای دولتی مسئولیت برآورده کردن آنها را بر عهده دارد. در اینجا باید این سؤال را به میان کشید که چه تفاوتی بین کودکی بی­سرپرست که زندگی فقیرانه­ای را در بهزیستی تجربه می­کند، از آموزشی نیم بند و  بی کیفیت برخوردار است و خشونت مربی­ها و مددکاران مراکز مختلف بهزیستی را تاب می­آورد با کودکی که در خانواده­ای فقیر زندگی می­کند، از حق آموزش محروم است و او هم قربانی خشونت­های خانگی است، وجود دارد؟ آیا این تبلیغات عاطفی - که احساسات مردم را نشانه می­گیرد - همان خاک پاشیدن در چشم افکار عمومی نیست تا حقیقت دیده نشود؟ چه تفاوتی دارد که کودک تبعیض را در مراکز بهزیستی تجربه کند و یا در کانون گرم خانواده؟ آنچه در این میان اهمیت دارد ولی به شکل آگاهانه­ای سانسور می­شود، مسئولیت­های دستگاه سیاسی حاکم در برابر کودکان است، در غیر این صورت اصولی­تر آن است که درباره­ شرایط کودکان در وضعیت دشوار صحبت شود، نه با وام گرفتن ادبیات خرده فرهنگ «حوزه – بازار» از ضرورت ایتام و سر و سامان دادن به کودکان بی­سرپرست!

کودکان را مصرف کنید!
حسینعلی شهریاری 
نئولیبرالیسم ارث رسیده از دولت­های سازندگی و اصلاحات به دولت­های نهم و دهم، با حمایت قاطع نهادهای نظامی­ و امنیتی از دولت مهرورزی، توانست تمام و کمال در جامعه­ ایران جا خوش کند. خصوصی سازی گسترده­ اموال، امکانات و فضاهای عمومی، حذف یارانه­ها و رشد شگفت انگیز بانک­ها و مؤسسات مالی خصوصی از نشانه­های قطعی جا افتادن نئولیبرالیسم در ایران محسوب می­شود. از سویی دیگر تشدید تحریم­های بین المللی علیه ایران، و سیاست استقبالی دستگاه سیاسی از تحریم­ها، این فرصت را در اختیار بخش­هایی از لایه­های نزدیک به قدرت قرار داد تا بتوانند با توسل به دلالی – به معنی دقیق کلمه – گردن کلفت­تر شوند. این دو موضوع در کنار هم، از اعلام موجودیت طبقه­ای نوکیسه حکایت می­کند که با پیروی منطقی از اصول بازار، طبقه­ای به شدت مصرف گرا نیز هست. از همین زاویه نیز می­توان گفت که تنها آزادی موجود در دولت­های نهم و دهم، آزادی در مصرف بود.
 «حسینعلی شهریاری» - رئیس کمیسیون بهداشت مجلس شورای اسلامی – در یک برنامه­ تلویزیونی مدعی شد که دولت به جای آنکه ارز مرجع را به بخش بهداشت و درمان کشور اختصاص دهد به واردات لوازم آرایشی و چوب بستنی اختصاص داده است. شهریاری همچنین ادعا دارد که 600 میلیون دلار از ارز مرجع  را به واردات خودروهای لوکس اختصاص داده­اند. با خواندن و شنیدن این آمار و ارقام، آدمی وسوسه می­شود تا با مقایسه­ دو دوره­ تاریخی سر شوخی را با صاحبان قدرت باز کند: در دوران جنگ ایران و عراق دستگاه سیاسی ایران خانواده­ها را به زاد و ولد بیشتر توصیه می­کرد تا تضمینی باشند برای تولید جهادگران تازه نفس در جبهه­های حق علیه باطل، اکنون و بعد از دو دهه از پایان جنگ می­توان گفت که عَلَم کردن سیاست تشویق زاد و ولد در دولت­های نهم و دهم -  و حتی اقدام عجیب و غریب­شان در مقابله با واردات «کاندوم» - به معنای آن است که فرهنگ رسمی رؤیای شیرین مصرف کنندگان بیشتر را در سر می­پروراند. به همین جهت نیز جای تعجب ندارد که چرا سردسته­ این طبقه­ تازه به دوران رسیده­ مصرف­گرا، مجوز تأسیس دانشگاهی جدید را از شورای انقلاب فرهنگی اخذ کرده است.

زمانی که در رأس قدرت چنین میل مهار ناپذیری به تبلیغ و ترویج فرهنگ مصرف­گرایی وجود دارد، باید انعکاس این خواست کانون­های قدرت را، به وضوح، در زندگی روزمره­ جامعه نیز دید. به قول کارل مارکس «وقتی در رأس حکومت همه ویولون می­زنند، آیا باید تعجب کنند که ببینند توده­های پایینی به پایکوبی برخاسته­اند؟»؛ بنابراین از جامعه­ای که تا این اندازه عطش  مصرف دارد و آلوده به فرهنگ بازار است، می­توان این انتظار را هم داشت که برای مصرف کودکان در یک شوی تلویزیونی – مثل صدها هزار جوایز نقدی و غیر نقدی بانک­ها به مشتریانشان – ذوق مرگ شوند. آنچه در ابتدای نوشتار حاضر از آن با عنوان نشانه­ای از یک انسداد ساختاری نام برده شد، در واقع چیزی جز مصرف کودکی پنج – شش ساله در برابر دیدگان میلیون­ها بیننده­ تلویزیونی نبود؛ نشانه­ای که دیگر نه زخم یک وضعیت بیمار که باید از آن به عنوان تاولی چرکین یاد کرد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر