سومین فصلِ گزارشِ «دادخواستی برای غرامت»
تاناهاسی کوتز
ترجمه فرهاد مرادی
[آنچه در پی می آید ترجمه فصلِ سوم از گزارشِ
«دادخواستی برای غرامت»[1]
است. فصل های اول و دوم این گزارش تحت عنوان «آن اسب تنها دارایی غصب شده ام
نبود!» و «حصر: آلامِ سیاه گتو» ترجمه شده اند. متن کامل این دو فصل را می توانید
به ترتیب از اینجا و اینجا بخوانید.]
دست خط «بلیندا رویال» |
در 1783 برده ای آزاد شده، به نام «بلیندا
رویال»، دادخواستی نوشت خطاب به حکومتِ ماساچوست – آن زن غرامت می خواست. بلیندا متولد
غنا بود. در دوران کودکی ربوده شد. آدم هایی او را به عنوان برده فروختند. در کشتی
حمل برده ها رنج سفری طولانی از ساحل ارغربی آفریقا تا هند غربی را تحمل کرد. تا پنجاه
سال بعد از آن تاریخ هم غلام «آیزاک رویال» و پسر وی بود. رویالِ پسر – که یک بریتانیاییِ
سلطنت طلب به حساب می آمد – همزمان با پیروزی انقلابِ آمریکا از این کشور گریخت.
بلیندا، که حالا پس از نیم قرن بردگی آزاد شده بود، از مجلس تازه تأسیس ماساچوست
تقاضایی داشت:
«گذر عمر بر چهره این عریضه نویس شیار
انداخته و سال ها ظلم و ستم قامت وی را خمیده کرده است؛ در حالی که او را، با توسل
به قانون زمین، از لقمه ای کوچک از ثروتی هنگفت محروم کرده اند؛ ثروتی که با
سختکوشی وی انباشت و با بردگی وی تکمیل شده است. این زن به پای شما عالیجنابان می
افتد اگر – برای اجر پارسایی، برای اعاده [حیثیت] از سختکوشیِ صادقانه و به مصداق
بنی آدم اعضای یکدیگرند – در براندازیِ برده داری متفق القول باشید. این زن تقاضا
دارد تا از محل دارایی های کُلنل رویال مبلغی به عنوان مستمری به وی تعلق گیرد.
مبلغی که می تواند این زن، و دختر علیلِ وی را، در بدترین برهه زندگی رو به زوال
شان از شوربختی و نکبت رها سازد».
از محل دارایی های «آیزاک رویال» مبلغی به قدر
15 پوند و 12 شیلینگ، تحت عنوان مستمریِ بازنشستگی، به بلیندا تعلق گرفت. این
رویداد از نخستین تلاش های موفق در جهت ارائه دادخواست های غرامت به حساب می آمد.
در آن زمان، سیاه پوست های آمریکا برده داری را برای بیش از 150 سال تاب آورده
بودند و فکر پرداختِ غرامت به آنها دستِ کم ایده ای غیر عادی تلقی نمی شد – ولو
آنکه در آن زمان بر سر چنین موضوعی اجماعی ملی وجود نداشت.«به عنوان جامعه ای
متمدن مسئولیت تعدی به مردمانی که هیچگاه به ما آسیبی نرسانده اند با ماست». این
جمله های «جان وولمن» - تاجر، روزنامه نگار آمریکایی و از اعضای جنبش دینی کوئیکرها – است که در 1769 چنین نوشت:«بنابراین به
نظر می آید سیاه پوست ها از ما چیزی طلب داشته باشند».
«از اینکه مالکِ انسان بوده ام عمیقاً شرمسار و
پشیمانم»
بر پایه مستند سازی هایِ مورخی به نام «روی
فینکِن باین»، همزمان با تأسیس کشور آمریکا، پرداختِ غرامت به سیاه پوست ها فکری
فعال بود که بارها نیز به اجرا در آمد. در آن مقطع زمانی اعضای جنبش کوئیکر به
نیویورک، نیوانگلند و بالتیمور می رفتند تا عضویت در این جنبش را مشروط به جبران خسارت از برده های سابق کنند. در سال
1782، یکی از اعضای این جنبش مذهبی به نام «رابرت پلازِنت» 78 نفر از برده هایش را
آزاد کرد، و به منظور جبران خسارت، 350 هکتار زمین به آنها داد. وی بعدها در املاک
این سیاه پوست ها مدرسه ای ساخت و اسباب و ابزار آموزشی مورد نیازشان را نیز فراهم
آورد. رابرت پلازِنت در اینباره چنین نوشت:«اجرای عدالت به نفع آفریقایی های زخم
خورده، پیشکش قابل قبولی برای اوست – [خداوندی] که "فرمانروای قلمروی انسان هاست[2]"».
«ادوارد کولز» - شاگردِ «توماس جفرسون» و فردی
که خانواده اش برده داری را برای وی به ارث گذاشته بود – بسیاری از برده هایش را
به شمال برد و قطعه زمینی در ایلینوی به آنها اهدا کرد. «جان راندولف» - یکی از
عموزاده های جفرسون – وصیت کرد تا تمام برده هایش را آزاد کنند و به هر یک از برده
های آزاد شده ی بالای چهل سال، 10 هکتار زمین اعطا شود. «من آزادی برده هایم را به
آنها اعطا می کنم». راندولف چنین نوشت:«از اینکه مالکِ انسان بوده ام عمیقاً
شرمسار و پشیمانم».
در قرن بیستم، مسئله پرداخت غرامت به سیاه پوست
ها بازیگرهای زیادی داشت: از «والتر. آر. وان» - کهنه سرباز جبهه جنوب در جنگ
داخلی که اعتقاد داشت پرداخت غرامت به سیاه پوست ها وسیله ای می شود برای تحریک
[مجدد] ایالت های جنوبی – تا فعال های سیاه پوستِ «کَلی هاوس» و از رهبرهای سیاه
پوستِ ملی گرا مثل «آدلی مور» تا «جیمز فورمن» که از جمله فعال های حقوق مدنی به
حساب می آمد.
با این حال در سال 1987 کل جنبشِ غرامت زیر چتر
سازمان «ائتلاف ملی سیاه پوست ها برای غرامت در آمریکا» تجمیع شد. در 1993، «انجمن
ملی پیشرفت رنگین پوست ها» از مطالبه غرامت حمایت کرد. یکی از پروفسورهای مدرسه
حقوق دانشگاه هاروارد به نام «چارلز. جی. اولگوتیری» نیز مسئولیت پی گیری پرونده
مربوط به غرامت در دادگاه را بر عهده گرفت.
با وجود دگرگونی در فکر مردم و دفاع آنها از
مطالبه غرامت، اما در عمل پاسخ کشور همان است که پیش از این بود. «آنها برای کار
کردن آموزش می بینند». این عبارت ها به سال 1891 در سرمقاله «شیکاگو تریبون» نوشته
شد:«آنها تمدن مسیحی را می آموزند و همچنین یاد می گیرند تا به جای یأجوجات
آفریقایی به زبان فاخر انگلیسی سخن بگویند. این غرامت منصفانه ای است که به برده
های سابق پرداخت می شود».
چنین حرفی خطاست. سیاه پوست ها، در طی 250 سال
بردگی، به حال خودشان رها نشده بودند. آنها ترور می شدند. [پس از لغو برده داری
نیز] در ایالت های جنوبی، مرحله دوم برده داری حکمرانی می کرد. در ایالت های شمالی
نیز، مجلس های قانونگذاری، شهردارها، انجمن های مدنی، بانک ها و شهروندها بر سر چارمیخه
کردن سیاه پوست ها در گتو، که مکان هایی متراکم، گران و به لحاظ آموزشی بی کیفیت
بودند، با یکدیگر توافق نظر داشتند. کسب و کارها علیه سیاه پوست ها تبعیض قائل می
شدند. آنها بدترین شغل ها و پائین ترین دستمزدها را به سیاه پوست ها می دادند.
پلیس در خیابان علیه آنها دست به خشونت و وحشیگری می زد. هدف قرار دادن جان سیاه
پوست ها، بدن ها و دارایی آنها به شکلی گسترده در جامعه وجود دارد. در حال حاضر ما
نیم قدم از قرن های هرج و مرج فاصله گرفته ایم؛ قرن هایی که امیدواریم «هرگز تکرار
نشود». با این حال ما همچنان زیان می بینیم.ما بدهکاریم و همچنان داریم تاوان بدهی
های گذشته را می پردازیم. تبعات ناشی از بدهکار بودن مان نیز هنوز در حول زندگی
های مان پرسه می زند.
لایحه کانرز: راه حل های ممکن
تابلوی «امانوئل لووتز» |
امروزه مطالبه غرامت با سئوال هایی در ظاهر بی
جواب روبروست: این غرامت ها می بایست به چه کسانی پرداخت شود؟ مبلغ پرداختی چقدر
است؟ و یا این غرامت را چه کسانی می بایست بپردازند؟ با این حال حتی اگر تحقق مطالبه
غرامت – در مقام مطالبه ای قابل اجرا و نه فقط مطالبه ای اخلاقی از منظر عدالت – با
انسدادهایی واقعی مواجه باشد، دیر زمانی است که راه حلی نیز وجود دارد. در طی بیست
و پنج سال گذشته، «جان کانرز» - نماینده منطقه دیتروید در کنگره – در هر یک از
نشست های کنگره لایحه ای را طرح می کند - لایحه ای که به مطالعه کنگره درباره برده
داری و آثار ماندگار این پدیده مربوط می شود، همچنان که شامل توصیه هایی به منظور
«جبران [های] مناسب» نیز هست. [در واقع] لایحه کانرز – که در حال حاضر با عنوان
«اِچ.آر 40» نیز خطاب می شود – برای بر طرف کردن شبهات مربوط به چگونگی اجرای
مطالبه غرامت راه حل هایی دارد. [در چنین شرایطی] می بایست حامی این لایحه باشیم،
به منظور غنای هر چه بیشتر آن سئوال هایی [تازه] طرح کنیم و راه حل های ممکن را
مورد بررسی قرار دهیم. با این حال چنین تلاشی از جانب ما صورت نمی گیرد.
«علت این لایحه
به خاطر ادعای سیاه پوست هاست». اینها را «اِنکاچی تایفا» درباره لایحه کانرز می
گوید:«کسانی که درباره غرامت صحبت می کنند آدم هایی هستند تحت تأثیر ایده های جنون
آمیز چپ. با این حال ما در حال مطالعه کردن بر روی مسئله غرامت هستیم. به قول جان
کانرز، ما بر روی هر چیزی، مثل آب و هوا، مطالعه می کنیم. [اگر بنا باشد با هر موضوعی
همانطوری رفتار کرد که موافق های مطالبه غرامت رفتار می کنند] ما نمی بایست هیچ
موضوعی را مورد مطالعه قرار دهیم. [خیال تان را راحت کنم] این لایحه حتی مجاز به
پرداخت یک تک سنتی قرمز رنگ هم نیست».
لایحه «اچ.آر.40»، چه در دوران دموکرات ها و چه
در دوران جمهوری خواه ها، هرگز به منظور یافتن راه حلی برای نگرانی های [واقعی] ما
در ارتباط با موانع عملی شدن مطالبه غرامت در صحن علنی طرح نشد، بلکه بیش از هر
چیز دغدغه ای بود با سویه های [تئوریکِ] اگزیستانسیال. بر فرض که نتیجه بگیریم
وضعیت های حاکم بر گتوهای آمریکا چندان وضعیت های دشواری نیستند، بلکه در عوض دقیقاً
همان چیزی هستند که می بایست از یک اجتماع در آمریکایِ مستقل انتظار داشت،
بنابراین چه ویژگی خاصی در «قدیمی ترین دموکراسی جهان» وجود دارد؟
هیچکس نمی تواند [به بهانه] ترک عادت های پیشین
به سئوال های تاریخی نیز بدرود بگوید. دیر زمانی است که واپسین برده دار مرده است.
مدت هاست آخرین سرباز انقلاب آمریکا نیز، که زمستان «دره فورج» را تاب آورد، دیگر
زنده نیست. ادعای سرافرازی آن کهنه سرباز و در عین حال غیر خودی دانستن برده دار رویکردی
دوگانه نسبت به وطن پرستی به حساب می آید. بقای یک ملت با نسل های آن معنا می یابد.
وقتی «جرج واشینگتن» موفق شد تا از «رودخانه دلِور» عبور کند[3]،
هیچ یک از ما در آنجا حضور نداشتیم، اما تابلوی «امانوئل لووتز» از آن واقعه برای
مان معنا دار است. زمانی که «وودرو ویلسون» - بیست و هشتمین رئیس جمهور آمریکا –
پای این کشور را به جنگ جهانی اول باز کرد هیچ کدام مان زنده نبودیم، ولی همچنان
داریم مستمری های بازنشستگی [سربازها و دست اندرکارهای] آن دوره را می پردازیم.
اگرنبوغ «توماس جفرسون» اهمیت دارد، سوءاستفاده وی از بدن «سالی هِمینگز»[4]
نیز مهم است. اگر عبور جرج واشینگتن از روخانه دلِور اهمیت دارد، می بایست ستم های
وی به «اونی جاج»[5] نیز
مورد توجه قرار بگیرد.
در 1909، «ویلیام هاوارد تفت» - بیست و هفتمین
رئیس جمهور آمریکا – رو به سوی اهالی کشور کرد و گفت سفید پوست های «باهوش» اهل
جنوب آماده اند تا سیاه پوست ها را به عنوان «اعضایی مفید برای جامعه» به رسمیت
بشناسند. یک هفته پس از صحبت های تفت، مردی سیاه پوست به نام «ژوزف گوردِن» را در
بیرون شهر گرین وودِ ایالت «می سی سی پی» به دار کشیدند. نقطه اوج دوران به دار
کشیده شدن سیاه پوست ها توسط سفیدها به سر آمده، ولی خاطره های مربوط به غارت جانِ
سیاه پوست ها هنوز در دل تأثیرهای ماندگار آن پدیده زنده است. در واقع باوری غریب
و نیرومند در آمریکا وجود دارد مبنی بر اینکه اگر مهاجمی سیاه پوستی را ده بار
چاقو بزند، به محض کنار گذاشتن چاقو هم خون ریزی بند می آید و هم شفا پیدا کردن
سیاه پوست آغاز می شود. ما باور داریم که تسلط سفید پوست ها بر ما واقعیتِ گذشته
ای ساکن و بی روح بوده است؛ بدهی سفید پوست ها تنها زمانی [بدون باز پرداخت غرامت]
ناپدید می شود که ما به دور و اطراف مان بی توجه باشیم.
[3] عبور ارتش انقلابی آمریکا به فرماندهی «جرج
واشینگتن» از رودخانه دلور در 25 و 26 دسامبر 1776 که از آن به عنوان نخستین حمله
غافلگیرکننده انقلابی های آمریکا علیه سربازهای مزدورِ آلمانیِ ارتش بریتانیا یاد
می شود. «ایمانوئل لووتز» - نقاش آلمانی – آمریکایی – این واقعه را به تصویر کشیده
است – م
[4] «سالی هِمینگز» (Sally Hemings)
برده مؤنت «توماس جفرسون» که با وی رابطه جنسی داشت و مورخ هایی بر این باورند که
جفرسون پدر هر شش فرزند اوست – م
[5] «اونی
جاج» (Oney Judge)
برده مؤنثی که تا سال 1789 در مزارع جرج واشینگتن کار می کرد و از آن تاریخ به بعد
نیز برده شخصی «مارتا واشینگتن» - همسر واشینگتن – شد. جاج در1789 به هوای آزادی گریخت – م
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر