شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۹۵

چشم هایِ بازِ بسته – بخش چهارم

گزارشی درباره سریال «شهرزاد» و ایدئولوژی «اعتدال»
«سید محمد هادی رضوی»[1]، پس از پخش هفدهمین قسمت سریال «شهرزاد»، نامه ای نوشت خطاب به «حسین شریعتمداری» و متن آن را در اختیار رسانه ها قرار داد:«نگارنده حقیر این نامه به واسطه خطای سهوی در طراحی صحنه قسمت هفدهم سریال شهرزاد که بعد از پخش متوجه شدم که تصویری از سالهای اسارت شما مبارز و اسطوره انقلابی در کنار عده ای از مبارزان دوره پهلوی که شاید شائبه شیطنت رسانه ای در کنار قرار گرفتن مبارزان توده ای را داشته باشد بر خود بسیار متأثر گردیدم».
طراحان صحنه سریال «شهرزاد»، در هفدهمین قسمت آن، به دیوارِ پشت سرِ «سرگرد فولادشکن» چندتایی عکس چسبانده اند. «فولادشکن» آن تصویرها را به «فرهاد دماوندی» نشان می دهد و می پرسد:«به غیر از آذر گلدره ای کس دیگری را در این عکس ها می شناسی؟». پاسخ فرهاد به سئوال سرگرد شهربانی منفی است. با این حال همان مکث چند ثانیه ای بر روی تصویر بازیگرهایی که در سریال «شهرزاد» نقش اعضای حزب توده را ایفا می کنند باعث می شود تا مخاطب مطلع و حواس جمع «کس دیگری» را شناسایی کند و همین شناسایی دلیلی باشد برای سرمایه گذارِ جوانِ سریال تا نامه بد انشایِ مذکور را خطاب به مدیرمسئول بدنام روزنامه کیهان قلمی کند: یکی از تصاویر، تصویری است از «حسین شریعتمداری» که روزهای حبس «سردار قلم» را در زندان های رژیم سابق ثبت کرده است.
بر اساس متن کوتاهی که روابط عمومی روزنامه کیهان منتشر کرد، گویا پس از قرائت نامه رضوی توسط «حسین شریعتمداری»، وی ضمن پذیرفتن عذر خواهی سرمایه گذارِ سریال «شهرزاد» بیت هایی را زمزمه کرده بود با این مضمون: روزی آدمی بی خبر بر سر «بایزید بسطامی» - که تازه از حمام بیرون آمده بود – خاکستر می پاشد و شیخ نیز در واکنش به این «خطای سهوی» می گوید:«که ای نفس! من در خور آتشم / به خاکستری روی در هم کشم؟»؛ یعنی من خودم این کاره ام آقا، یک عمر است از راه تهمت زدن و پرونده سازی نان می خورم  و حالا کسری دارد اگر از شیطنت آقازاده تازه کاری مثل شما «روی در هم کشم».
آن نامه پر از ترسِ رضوی، که نام «حسن فتحی» را هم در زُمره کسانی آورده بود که از این «خطای سهوی» جفت کرده اند، و همچنین تفرعنی که در پاسخ شریعتمداری موج می زد، واکنش هیستریک «حسن فتحی» را برانگیخت تا خطاب به «محمد امامی» - تهیه کننده سریال – چنین بنویسد:«به سبب اینکه در بدو توافق برای ساخت این سریال، تصور نمودم تنها با جنابعالی به عنوان تهیه کننده و سرمایه گذار، همکاری خواهم داشت از این رو در کمال احترام اگر قرار باشد هر فردی به جز شما در مقام تهیه کننده در هر مورد دست به تفسیر ناصحیح از گفته و ناگفته های من بزند با کمال احترام ناگزیرم از همکاری برای ساخت قسمت های بعدی سریال، انصراف بدهم». کارگردان و نویسنده سریال «شهرزاد» با نوشتن همین چند سطر تهدید می کند که اگر کسی از «گفته ها و ناگفته های وی» تفاسیر کجکی ارائه بدهد از ادامه کار انصراف می دهد؛ یعنی سرمایه گذار بی خود می گوید و تصویرِ «سردار قلم» به عمد در کنار توده ای ها قرار گرفته است. ولی چرا؟
آن قابِ امنیتیِ بحث برانگیزِ هفدهمین قسمت مجموعه شهرزاد، در واقع جمع بندی پیامی بود که نویسنده های فیلمنامه سعی داشتند تا در یک سوم میانی روایت شهرزاد از «حزب توده» به طور خاص و سیاست رادیکال به طور عام به مخاطب مخابره کنند: راه و روش «حسین شریعتمداری» را ببینید و بعد تصور کنید اگر رادیکال ها هم سهمی از قدرت سیاسی داشته باشند چه کارها می کنند؛ افراطی های چپ و راست، که چوب لای چرخ اعتدالگراها می گذارند، جهنمی شبیه به هم را برای جامعه خواب می بینند.

در بخش سوم همین مطلب از تلاش  قصه سیاسیِ شهرزاد برای وصل کردن عقبه تاریخیِ ایدئولوژی اعتدال به ملی گراها و طرفدارهای «محمد مصدق» صحبت شد و آن بخش با طرح یک پرسش به پایان رسید:« چهره متحدان سیاسی دیروز و رقبای داخلی امروزِ اعتدالگراها در کجا جاسازی شده است؟ در کدام یک از قاب های «حسن فتحی» می توان سراغ گروهی را گرفت که گفتارِ اعتدال «تندروهای داخلی» خطاب شان می کند؟».
 پاسخ احتمالی به این پرسش می تواند به قابی اشاره داشته باشد که «حسین شریعتمداری» و اعضایِ حزب توده را در کنار هم نشانده بود. با این وجود چنین پاسخی به شدت ساده انگارانه است. در حقیقت آن قابِ امنیتی بیش از هر چیز سعی داشت تا با قرار دادن تصویر بازجویِ بی رحمی مثل شریعتمداری در کنار اعضای حزب توده، مخالف های چپگرای ایدئولوژی اعتدال را بی اعتبار کند، نه آنکه عقبه تاریخی اسلام گراهای مرتجع را به حزب سکولارِ مورد حمایتِ کارگرهای صنعتی و آدم های تحصیل کرده شهری بچسباند. در اینجا برای ردیابی عقبه تاریخی بخشی از هیئت حاکمه ایران، که رقبای داخلی جبهه اعتدالگراها محسوب می شوند، باید بر روی یکی از شخصیت های اصلیِ سریالِ «شهرزاد» انگشت گذاشت: «بزرگ آقا».
«بزرگ آقا» در سریال «شهرزاد»، ریشه و منبع تمام بدی ها و شرارت هاست: شخصیتی پایبند به سنت های «ایرانی» و به شدت مرموز، کینه ای و دسیسه ساز که اعتبار اجتماعی و توان مالی آن را دارد تا از یک طرف «رمضون یخی» و «برادران هفت کچلون» را  تطمیع کند که به حمایت از سلطنت در روز کودتا بلوا به پا کنند و از سوی دیگر سمپات های حزب توده را اجیر می کند تا مأموریت های مد نظر وی را انجام دهند[2]، رئیس یک تشکیلات جنایی عریض و طویل که اعضایش مثل آب خوردن آدم می کشند و جنازه غیب می کنند، آدمی زورگو که دیگران را وا می دارد تا بر خلاف میل شان به خواسته های او تن بدهند و در نهایت پیرمرد پا به سنی که سر نخ بسیاری از زمامدارهای دوران را در دست دارد.
«بزرگ آقا» در نگاه نخست برداشتی دست سوم است از شخصیت «ویتو کرلئونه» در فیلم «پدر خوانده» و یا در بهترین حالت، وِرژِن تحت ویندوزِ «خان مظفرِ» سریالِ هزار دستان، تا از یک طرف قصه «شهرزاد» از جذابیت های سینمای گانگستری بی بهره نباشد و از طرف دیگر نیز تباهی های یک دورانِ سیاهِ تاریخی در چهره وی بازسازی شود. با این همه می بایست اعتراف کرد که «بزرگ آقا»، به لحاظ تاریخی، یگانه شخصیت واقعی سریال «شهرزاد» به حساب می آید.
نویسنده های سریال «شهرزاد» با خلق کاراکتر «بزرگ آقا» یک شخصیتِ تاریخیِ مرموز، کینه ای و دسیسه ساز را بازسازی می کنند که شیفتگیِ عمیقی به سنت های ایرانی داشت. سیاستمدار جنایتکاری،که از یک سو، و به منظور تضعیف حزب توده، قاب «خلیل ملکی» را دزدیده بود و از سوی دیگر آیت الله کاشانی را تحریک می کرد تا هر چه زودتر مصدق را زمین بزند. قاتل پر عقده ای که سه ماه قبل از کودتای 28 مرداد دستور قتل فجیعِ «تیمسار افشار طوس» - رئیس کل شهربانی - را صادر کرد و آدم هایش به دستور وی در روز 28 مرداد «سرگرد محمود سخایی» - رئیس شهربانی کرمان – را از پنجره ساختمان محل کارش به خیابان انداختند، با چوب و چماق به جانش افتادند و بعد نعش نیمه جانش را به ماشین نظامی بستند و در خیابان های شهر روی زمین کشیدند. نسناسِ بدطینتی که می توانست با همان دست های خونین سر روشنفکرهای شریفی مثل هدایت و سعیدی سیرجانی را شیره بمالد و آنها برایش شأن و اعتبار قائل باشند. کسی که شریکِ شنیع ترین دسیسه ها و مخوف ترین جنایت های تاریخ معاصر ایران – خاصه در دوره کودتای 28 مرداد – بوده است: «مظفر بقایی»؛ فاشیستِ سفلیسی!
«محمد قائد» در سال های ابتدایی دهه هشتاد، و در یکی از مکتوبات درخشانش، ضمن آنکه «مظفر بقایی» را «یاگو»ی 28 مرداد و «بزرگ ترین نظریه پرداز فاشیزم در ایران» خطاب می کند، درباره وی چنین می نویسد:«خطاست که بقایی را یک فرد بپنداریم. او عصاره رذایل فاشیستیِ یک ملت و نیمه پنهان چهره ای است که کمتر کسی علاقه ای به دیدن آن دارد. صدماتی که تلقینهای این شخص به جامعه ایران وارد کرد بسیار پایدارتر از توطئه هایی است که برادران رشیدیان به عنوان حق العمل کارِ سازمان های اطلاعاتی بریتانیا به اجرا در آوردند» و در ادامه می افزاید:«پرداختن به بقایی نه تنها وقت و نیرو می برد، بلکه او همچنان همفکران و مریدان نیرومندی دارد که نقد اعمال جنایتکارانه اش را بی پاسخ نمی گذارند».

در بخش پنجم و پایانیِ نوشتار حاضر تصویر سریال «شهرزاد» از «مظفر بقایی» و ارتباط این شخصیت با بخشی از هیئت حاکمه ایران که اصولگرا و یا «تندروهای داخلی» خطاب می شوند، دقیق تر باز خواهد شد.  
[ادامه دارد]
بخش اول، دوم و سوم این مطلب را می توانید به ترتیب در اینجا، اینجا و اینجا بخوانید.




[1] «سید محد هادی رضوی» : سرمایه گذار سریال شهرزاد و دامادِ «محمد شریعتمداری» معاون اجراییِ «حسن روحانی». 
[2]  در یکی از قسمت های پایانی فصل اول سریال، «بابک یگانه» - هنرمند و روزنامه نگاری که به حزب توده سمپاتی دارد – به روی «سرهنگ تیموری» - که همزمان هم قاب نامزد بابک را دزدیده و هم علیه «بزرگ آقا» توطئه کرده – اسلحه می کشد و قصد جانش را می کند. سرهنگ تیموری از این سوء قصد جان سالم به در می برد و «بزرگ آقا» به آدم هایش می سپارد تا به گوش تیموری برسانند که سوء قصد به دستور «بزرگ آقا» اجرا شده و بابک چیزی بیشتر از یک مهره بی ارزش نبوده است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر