فرهنگ رسمی حاکم بر ایران «علی حاتمی» و سینمایش را از جمله
مفاخر ملی به شمار میآورد. سینمایی که میتوان آن را ستایشگر مجموعهای از سنتهای
گرد آمده در فرهنگ غالب «ایرانی – تهرانی» توصیف کرد. در سینمای حاتمی تمامی آن چیزهایی
که پیش از این به وقوع پیوسته، دوست داشتنی و قابل ستایشاند: در فیلمهای وی زبان،
مذهب، ساختارهای طبقاتی، روابط اجتماعی و سبکهای زندگی سنتی نه تنها بهانههایی
برای دلتنگی به دست میدهند، بلکه در مقام مقایسه با رویدادهای امروز، اموری درست
به حساب میآیند. گویی تمامی آن مفاهیمی که هویت خویش را بر نقد سنت بنا نهادهاند،
از جمله عوامل تشدید کننده سیه روزی جامعهای «چُرتی» هستند.
از منظری تاریخی، داستانهای روایت شده در فیلمهای حاتمی
حتی اگر در زمان حال نیز بگذرد، در نخستین فرصت به دست آمده به دوران پیش از دهه
1340 شمسی فلاش بک میزند؛ یعنی برههای تاریخی که هنوز خرده فرهنگ «حوزه – بازار»
با دربار دست به یقه نشده بود و اداره امور مملکت در تسلط کامل تثلیث نامقدس آنان
قرار داشت.
در حقیقت میتوان مدعی شد تا پیش از دهه چهل و وقایع پانزده
خرداد، ستیز با تجدد و سرکوب روشنفکران با همکاری کامل اضلاع این مثلث صورت میگرفت.
به عنوان مثال – و تنها برای ذکر یک نمونه - بعد از آنکه «جواد مظفری» در کاخ دادگستری «احمد
کسروی» را هدف گلوله قرار داد و متواری شد، «حسین امامی» سراغ نعش کسروی آمد و بدن
خونین روشنفکرِ شهید را با کارد سلاخی کرد. بعد از این ترور موفق – و در ادامه دستگیری
امامی – نواب صفوی از آیت الله قمی درخواست کرد تا برای آزادی آدمکش وابسته به
فدائیان اسلام پا در میانی کرده و خواستار
آزادی وی شود. در پی درخواست نواب، آیت الله قمی زمان را از دست نداد و به نخست
وزیر وقت چنین نوشت:«آقای رئیس
الوزرا دامت شوکته فی اعزاز المسلمین : طول توقیف متهمین به قتل کسروی موجب بسی
نگرانی؛ انتظار استخلاص فوری آنها را داریم. الطباطبایی قمی.»؛ طرح نواب درست از
آب درآمد و امامی فوراً آزاد شد.
از زاویه دید گروههایی از هنرمندان که قائل به رعایت شأن
قدسی اثر هنری و همچنین استقلال میدان تولید این آثار هستند، نقدهای تاریخی و
جامعه شناختی «غیر تخصصی» خطاب شده و چیزی جز مشتی بهانه جویی روشنفکرانه و کسل
کننده به حساب نمیآیند. با این حال بررسی انتقادی آثار هنری در بستر تاریخی و
سنجش آنها در نسبت با امر اجتماعی – سیاسی، توانایی آشکار کردن وجوهی از حقیقت را
دارد که عموماً طرفداران استقلال میدان تولید آثار هنری چندان تمایلی به دیدنشان
ندارند.
بسیار احتمال دارد که بررسی سینمای علی حاتمی، با توسل به
اصول زیباشناختیِ به رسمیت شناخته شده در میدان هنر، منتقد را به نقطهای راهنمایی
کند تا در قضاوت و تحلیل نهایی با فرهنگ رسمی هم رأی و هم نظر باشد. با این حال
تردید و درنگهای انتقادی در کارنامه هنری علی حاتمی زمانی آغاز میشود که آثار وی
در نسبت با امر اجتماعی – سیاسی به بوته نقد گذاشته شود.
علی حاتمی در آثارش روزگار و روابطی را رنگ میکند و به عنوان
روزگار مرجع به خورد مخاطب میدهد که روحانیون به شاه مملکت پیام میفرستادند که
حمل مشعل المپیک از جمله نشانههای حیات گبریان در بلاد اسلام است[1]، اهل حوزه فتوای
قتل روشنفکران را صادر میکردند تا پا منبریهایشان – به مدد اسکناسهای اهل حجره
– فتوای مذکور را اجرا کنند و نظامیهای وابسته به دربار دمار از روزگار کمونیستها
در آورده بودند. از این رو تنها با تکیه بر چنین حقایقی است که میتوان پای این
سئوال را به میان کشید که چرا فیلمسازی چون حاتمی به طور مدام برای دورانی دلتنگی
میکند که بخشهای محافظه کار جامعه، برای خفه کردن صدای جریانهای مترقی، تلاشی
بیوقفه و خشن داشتند؟
«محمد قائد» بر این باور است که از جمله علل حسرت خوردن بر
گذشته به عدم تداوم وضعیت سابقاً موجود در زمان حال برمیگردد. از این رو حتی
اگر دلایلی دیگر زمینه دلتنگی همیشهگی شخص علی حاتمی برای روزگاران پیش از دهه
چهل شمسی را چیده باشد، ولی به طور قطع نمیتوان پافشاری فرهنگ رسمی بر این موضوع
که وی و آثارش از جمله مفاخر ملی ایران به حساب میآیند را جدای از این مهم دانست
که آثار حاتمی دورانی از تاریخ را ستایش میکند که در واقع دوران طلایی هیئت حاکمه
فعلی ایران به حساب میآید. دورانی که خرده فرهنگ حوزه – بازار میتوانست بدون مزاحمتهای
روشنفکران از اعتباری بیچون و چرا برخوردار باشد؛ اعتبار و مشروعیتی که حتی بعد
از در دست گرفتن تمامی منابع قدرت و ثروت توسط بازار و روحانیت، هرگز به خوابشان
هم راه پیدا نکرد.
زبان و فرهنگ رسمی
در فیلمهای حاتمی لغت، کلمه و جمله نه تنها جایگاه ویژهای
دارد، بلکه گویا برای مخاطبان آثار وی از جذابیت خاصی هم برخوردار است. حتی امروز،
و با گذشت چیزی نزدیک به دو دهه از مرگ علی حاتمی، دیالوگهای ظاهر الصلاح فیلمهایش
در میان کاربران شبکههای اجتماعی دست به دست میشود و تحت عنوان دیالوگهای
ماندگار پتانسیل مناسبی برای لایک جمع کردن در اختیار کاربران قرار میدهد.
با تمامی اینها اما زبان نقش و جایگاهی در آثار حاتمی
ندارد. در فیلمهای وی زبان ابزاری برای اندیشیدن و فکر کردن به حساب نمیآید،
بلکه وسیلهای است به منظور تفاخر و تمایز. شخصیتهای فیلمهای حاتمی شبیه به
آدمیزاد حرف نمیزنند. به عنوان مثال دامنه لغات دیوانه و روده پاک کن و راننده
تاکسی و بقال با دامنه لغات یک آدم تحصیل کرده شهری هم سطح بوده و ایضاً توانایی و
خلاقیت فکریشان به نویسندههایی تنه میزند که میتوانند با مجموعه لغاتی که در
اختیار دارند، جملاتی به ظاهر پر مغز نیز بسازند. گویا در دنیای شخصیتهای فیلمهای
حاتمی تنها تفاوت زبانی میان نویسنده و روده پاک کن در طریقه تلفظ کلمات دیده میشود
: اولی میگوید «این قدر» دومی همان را «اینقَزه» تلفظ میکند.
استفاده از مجموعهای از لغات و همچنین توانایی ترکیب آنها با یکدیگر به
منظور ساختن جملات، در واقع تصویری از طبقه اجتماعی، جهان بینی و همچنین سبک زندگی
شخصی را ترسیم میکند که از لغات و جملات مورد نظر استفاده کرده است. در دنیای
واقعی نمیتوان انتظار داشت تا تفنگچیِ ملازم اعیان و اشراف قاجار در محاوره روزمره
شبیه به شعرای قدیم سخن بگوید؛ به همان اندازه که فهم فلسفه هگل از سوی خرده
بورژوای کارمند بانک به خاطر خصلتهای طبقاتی، سبک زندگی و میزان انباشت دانشاش
هرگز امکان وقوع نخواهد داشت.
مخاطب حواس جمع زمانی که با دیالوگهایی که از جانب شخصیتهای
فیلمهای حاتمی به سویش پرتاب میشوند مواجهه میشود، گریزی از پاسخ گفتن به این
سئوال نخواهد داشت : چرا حاتمی دیالوگهایی تا این اندازه بیارتباط با واقعیت
زنده جامعه نگاشته است؟
هیئت داوران نوزدهمین جشنواره فیلم فجر پیش از آنکه سیمرغ
بلورین بهترین فیلمنامه را به بهرام بیضایی اهدا کند، در بیانیهای به وی طعنه زد
که میتوان استاد بودن را بیتکلفتر به رخ کشید؛ احتمالاً به علت آنکه بیضایی در
فیلم سگ کشی از فرهنگ ممنوعه روشنفکران – خصوصاً روشنفکران زن - سخن میگفت. با
این حال چنین طعنهای بیش از هر کس دیگری به علی حاتمی میچسبد، فیلمسازی که با
توسل به زبان عهد بوق درباریان تهرانی تلاش میکرد تا خود و آثارش را «متمایز»
سازد.
کلمه و جمله در آثار حاتمی محملی برای بیان فکر و اندیشه
نیست. سینمای حاتمی سینمای حامی سنت است و از این رو، چنین سینمایی هرگز نمیتواند
سینمایی فکور باشد. زبان در آثار وی بر جایگاه فرادستی طبقات بالای جامعه تأکید میکند،
به این معنا که با معیار قرار گرفتن زبان فاخر طبقات بالا دست در دورههای مختلف
تاریخی، عملاً مصائب، خواستها و جهان
بینی دیگر طبقات اجتماعی از دایره روایت او حذف میشود. این مهم از منظر نگاه خود
حاتمی به مقوله سنت و جوامع سنتی نیز قابل توجیه است: علی حاتمی راوی زندگیهای
سنتی با تمامی مشقتها، محدودیتها و تبعیضهای حاصل از آن نیست، بلکه ستایشگر سنت
و روابط اجتماعی حاصل از آن است. از این رو به طور منطقی میبایست از زبان طبقات
بالادست جوامع سنتی استفاده کند؛ زبانی که به واسطه زندگی آسوده و سرشار از رضایت
این طبقات اساساً زبانی همسو با روابط سنتی است و حتی اگر گاه بارقهای از غم و
اندوهی نیز در آن یافت میشود ناشی از حسرت خوردن بر از دست رفتن روزگاران خوش
دیروز است. بنابراین چندان جای تعجب ندارد که همانطور که پیش از این گفته شد،
تمامی شخصیتهای فیلمهای حاتمی - با اندکی تفاوت در طرز تلفظ کلمات - همه شبیه به هم صحبت میکنند.
اما زبان در
آثارحاتمی کارکرد دیگری نیز داشت : فاشیزم بزک شدهای که میتوان آن را آنکادر کردن
تمامی وقایع تاریخی و روایتهای روزمره مربوط به آدمهای ساکن این محدوده
جغرافیایی در فرهنگ «ایرانی – تهرانی» توصیف نمود. در آثار وی ترک و کرد و بلوچ و
عرب به شکل آگاهانهای حذف میشوند و اگر دست بر قضا جایی در کادر دوربین قرار
بگیرند، نقشی جز مشروعیت بخشیدن به سنتهای بر حق «ایرانی – تهرانی» ندارند: زمانی
که مردِ عرب فیلمِ مادر – با بازی جمشید هاشم پور – در برابر دوربین قرار میگیرد،
کاری جز دفاع از سنتهای قجری خانواده انجام نمیدهد.
تأکید بیمارگونه علی حاتمی بر زبان، فرهنگ و سبک زندگی فاخر
شازدهها و نوادهگان تهرانیشان، چیزی جز یونیفرمیزه کردن یا یک دست کردن فرهنگ
سرزمینی چون ایران، که مجموعهای شگفت انگیز از تکثر فرهنگی و نژادی را در خود جای
داده، نیست و به همین علت نیز میتوان رگههایی از فاشیزم رنگ شده را نیز در آثار
وی جستجو کرد. بعید به نظر میرسد که به عنوان مثال کرد زبانان ساکن این محدوده
جغرافیایی اگر تحت تأثیر هیاهوی رسانهای و تولید مفاخر ملی قرار نگرفته باشند،
با آنچه در فیلمهای حاتمی به زبان میآید و یا به تصویر کشیده میشود، ارتباط
چندانی برقرار نمایند.
روایتی فاشیستی از تاریخ
در یکی از قسمتهای سریال هزار دستان، سربازی ایرانی از
ارتش شکست خورده رضا شاه دیده میشود که لا به لای سربازان ارتش میپلکد و دائم
آنها را به مقاومت دربرابر ارتش متفقین – که تهران را اشغال کردهاند – فرا میخواند.
در لحظهای که سرباز از همراهی همقطارانش ناامید میشود تصمیم میگیرد، تا خودش
دست به کار شده و لوله تفنگش را به سمت نیروهای ارتش متفقین نشانه برود. نیروهای
متفقین هم بی معطلی سرباز را میکشند و جنازهاش را به امان خدا رها میکنند. پس
از مرگ سرباز بازاریان و روحانیت متعهد، وی را شهید میخوانند و جسدش را روی دوش
میگیرند.
حاتمی در داستان هزار دستان رضا شاه را به واسطه همکاری با
آلمان نازی مستحق سرزنش و تحقیر نمیداند، بلکه تحقیر وی را به جهت عدم مقاومت
ارتش او در برابر ورود متفقین جایز میشمارد. بخشهای محافظه کار جامعه ایران - که در دوران مورد علاقه حاتمی دربار، روحانیت و
بازار نمایندگانش به حساب میآیند - از هیچ فرصتی برای حمایت از نیروهایی که کلیت
تمدن غرب ( چه سویههای چپ آن و چه سویه راستش) را تهدید کند فروگذار نیستند. فرقی
هم نمیکند که نیروی تهدید کننده نژاد پرستان اروپایی باشند یا تروریستهای مرتجع
عرب.
دفاع رضا شاه از فاشیزم – یا به قول مراد فرهادپور سازمان
یافتهترین نوع حکومت شر در تاریخ – یکی از نقاط اشتراک وی با نظرات آیت الله
خمینی به حساب میآید که کمتر کسی به آن توجه نشان میدهد. امام راحل نیز زمانی که
از سویههای «ضد غربی – ضد شرقی» نهضت «اسلامی – شیعی» مورد نظرش سخن میراند
ناخودآگاه الگوی مد نظرش را ستیز حکومت وحشت هیتلر با کلیت تمدن غرب قرار میداد و
میگفت:«چه کنیم تا مثل قضیه هیتلر نشود که محتاج به خودکشی شد»؛ یعنی باید از
خطاهای جانی کینه توزی چون هیتلر درس گرفت تا مردان مسلح خدا همچون ارتش نازیها
به زانو در نیایند.
از چنین منظری چندان جای تعجب ندارد که علی حاتمی نیز به
عنوان ستایش کننده روابط اجتماعی و ساخت طبقاتی جوامع سنتی، در روایت مقطعی از
تاریخ معاصر ایران که نیروهای متفقین با اشغال این کشور توانستند سرزمینی را از
وحشت فاشیزم برهانند، غرور ملی را در چهره سربازی بازسازی میکند که لوله تفنگش را
به سمت نیروهای مترقی متفقین میگیرد و از وی تندیس یک شهید را میتراشد.
او در روایت مقطعی
از تاریخ معاصر ایران که میتوان بزرگترین تهدیدش را احتمال تسلط آلمان نازی بر
ایران نامگذاری کرد، خان مظفر فرماسونر وابسته به انگلستان را به تصویر میکشد و
با نگاهی بیمارگونه او و انجمن متبوعش را گرداننده اصلی – و همواره در پشت پرده -
میدان سیاست در ایران توصیف میکند؛ همان نگاه معیوب و جن زدهای که ایرج پزشک زاد
با طنزی مثال زدنی در رمان «دایی جان ناپلئون» آن را کالبد شکافی کرد.
در رمان «جنگ و
صلح» شخصیتی سر به هوا و فیلسوف مآب وجود دارد به نام پییر که در بخشی از رمان به
فرماسونرهای روسیه میپیوندد. تالستوی به واسطه دنبال کردن روند زندگی پییر بخشهایی
عجیب و غریب از روابط و آیینهای پنهان فراماسونرها را توصیف کرده و از زاویه دید
خود آسیبهای ناشی از این شکل روابط و جهان بینی را نیز بررسی میکند، با این حال
در روایت تالستوی و اثر سترگش خبری از آن کلیشه تکراری فراماسونها در ایران نیست
: آدمهایی در محیطهایی تاریک و مرموز که به منظور کنترل ممالک تحت سیطره و نفوذ
امپراطوری انگلستان به طور مدام نقشه قتل و ترور این و آن را میکشند. آنچه در جنگ
و صلح از آیینهای فراماسونها توصیف میشود، عجیبتر از آیینها و مناسک مذهبی و
عرفانی در ایران نیست.
محافظه کاران مدافع سنت، به علت ورزیده نبودن قوه تعقلشان
و همچنین محدود بودن چشم اندازهای تعریف شده در جهان بینیهاشان هنگام مواجهه با روابط دنیای مدرن به غارنشینانی میمانند که
با چیزهایی ناشناخته رو به رو شدهاند و به همین علت آنها را در حد جادوهایی کهن،
مرموز و خطرناک مییابند : سرخ پوستان ساکن آمریکای شمالی نیز تعبیری آخرالزمانی
از لوکومتیوهای سفیدپوستان اروپایی داشتند.
از این رو میتوان نوع مواجهه علی حاتمی با مفاهیم و روابط
مدرن را نیز شبیه به جنس برخورد سرخ پوستان آمریکای شمالی با لوکومتیوهای سفید
پوستان دانست. به همین جهت او در عین حال که دفاعی سرسختانه از تمامی وجوه سنت
داشت، بار ترسی عمیق از تمامی وجوه زندگی مدرن را نیز بر دوش میکشید و به همین
خاطر نیز پیدا و پنهان از تمامی دستگاههای فکری ضد تفکر مدرن استقبال میکرد: حتی
اگر این نظام، حکومت وحشت آلمان نازی باشد.
[1]
در دهه 1320 «آیت الله بروجردی» رابط رسمی خویش «محمد تقی فلسفی» را سراغ محمد رضا
پهلوی فرستاد، تا مراتب نگرانی آیت الله از حمل مشعل المپیک در پایتخت را به گوش شاه
جوان برساند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر