گزارشی از صعود دونالد ترامپ به کاخ سفید
«چه کسی می داند در اعماق ذهن من چه می گذرد؟»
دونالد. جی. ترامپ
در سال 1990، تحریریه ی مجله اسپای، به نیت
اثبات فرومایگی ثروتمندهای نیویورک، یک شرکت تأسیس کرد. شرکت تازه تأسیس برای 58 نفر از ثروتمندترین
های این شهر، و به یک معنا متمول ترین هایِ آن روزِ جهان، 58 چکِ یک دلار و یازده
سنتی فرستاد. بهانه ارسال آن چک ها دریافت هزینه اضافی از مشتری های شرکت در قبال
خدمات ارائه شده قبلی بود. 26 نفر چک ها را نقد کردند. تحریریه اسپای دور دوم چک
ها را، به مبلغ 64 سنت، برای گروه 26 نفره اخیر ارسال کرد. سیزده نفر 64 سنتِ مفت
را توی جیب شان گذاشتند. موضوع برای گرداننده های اسپای جذاب شد. آنها چک هایی
جدید نوشتند به مبلغ سیزده سنت و برای سیزده نفرِ باقی مانده ارسال شان کردند. این
بار ولی تنها دو نفر سیزده سنت را روی هوا قاپیدند: عدنان محمد خشاجی، میلیاردرِ عرب و از دلال های بنام اسلحه، و دونالد. جی.
ترامپ.
زندگیِ دونالد ترامپ تاریخ منقبض شده ای از
رذالت هاست. در جولایِ 1972 زنی سیاه پوست، به منظور اجاره آپارتمان، به یکی از
مجتمع های مسکونیِ ترامپ در بروکلین نیویورک مراجعه کرد. کارمندِ ترامپ زن آفریقایی
تبار را پیچاند. همان روز زنی سفید پوست نیز به مجتمع مذکور سر زد و در خواستی
مشابه ارائه داد. این بار پاسخ متصدی مثبت بود و دو عدد از آپارتمان های خالی را به
زن سفید پوست نشان دادند. بعدها مشخص شد ارباب رجوع های آن روز جزو مأمورهای مخفی
دولت فدرال بوده اند. دولتِ نیکسون خانواده ترامپ را، به اتهام اعمال تبعیض نژادی
علیه مشتری هایش، به دادگاه کشاند. در جریان آن پرونده کارمندهای کمپانی ترامپ در مقابل
پلیس فدرال شهادت دادند که فایل هایِ مشتری ها را بر پایه نژاد آنها طبقه بندی می
کرده اند[1].
نژاد پرستی میراثِ خانواده ترامپ است. یکی از
گزارش های نیویورک تایمز، به تاریخ ژوئن 1927، از بازداشت فِرِد ترامپ، پدر دونالد
ترامپ، در گردهماییِ دار و دسته کو کلاکس کلان در ماه می همان سال خبر می دهد. خود وی نیز تمایل
های نژادپرستانه اش را مخفی نمی کرد. «وقتی دونالد [ترامپ] و ایوانا[2]
به کازینو می آمدند، رئیس های کازینو دستور می دادند تا همه سیاه پوست ها از آن
طبقه بیرون بروند». اینها را کیپ براون، کارمند سابق یکی از کازینوهای ترامپ به
خبرنگار نیویورکر می گوید:«آن موقع دهه هشتاد بود و من نوجوان بودم، ولی
همه چیز را به یاد دارم: آنها همه ما [سیاه پوست ها] را مخفی می کردند».
چهره نگاریِ یک رذل
از جمله جنجال های کارزار انتخاباتی میلیاردرِ
بددهن در سال 2016، یکی هم حمله های پی در پی بی رحمانه اش به کارگرهای غیرقانونی
ساکن ایالات متحد آمریکا بود. ترامپ در آن روزها این گروه از کارگرها را «بزرگ
ترین تهدید اقتصادی برای شهروندهای آمریکا» می دانست. در گردهمایی های انتخاباتی
اش فریاد می کشید «آنها دارند پول های ما را بر می دارند، آنها دارند ما را به قتل
می رسانند». در همان روزها ناظرانی تذکر می دادند اینها ترهات است. می گفتند
کارگرهای غیر قانونی نه تنها دست شان توی جیب آمریکایی ها نیست، بلکه دارند به این
کشور سود می رسانند. گزارش ها نشان می داد، و همچنان نیز نشان می دهد، که این گروه
از کارگرها سالانه سیزده میلیارد دلار مالیات می پردازند. دونالد ترامپ ولی
در برابر این واقعیت لجاجت می کرد. می گفت یازده میلیون مهاجر غیرقانونی ساکن
آمریکا را به کشورهای خودشان عودت خواهد داد. با تمامی اینها ولی یکی از مشهورترین
رسوایی های ترامپ مربوط می شود به بهره کشی ظالمانه اش از کارگرهای غیر
قانونی لهستانی. وی در سال 1980، و برای ساختن برجِ معروف ترامپ، 200 کارگر غیر قانونی
لهستانی را به بیگاری کشید. کارگرهای شاغل در آن پروژه بعدها در مقابل دادگاه
شهادت دادند که دار و دسته ترامپ هر روز هفته و روزانه دوازده ساعت از آنها کار می
کشیده اند. به بعضی از آنها پول ناچیزی داده بودند. کارِ طاقت فرسای برخی از آنها
را در قبال ودکا خریدند. باقی آنها نیز هیچ پولی دست شان را نگرفت و تهدیدشان
کردند که اگر موی دماغ باشند وضعیت اقامت شان را به اداره مهاجرت گزارش می دهند تا
عودت داده شوند.
سیاهه ترامپ مملو از سیاه بازی های شیادانه است.
تحقیقات مفصل واشینگتن پست درباره بنیاد دونالد ترامپ نشان می دهد که گرچه وی از سال
2008 به این سو حتی یک سِنت هم به خیریه خودش اعانه نداده، ولی در عوض بیش از
دویست و پنجاه هزار دلار از پول های خیریه را خرج کسب و کار شخصی اش کرده است. در
سال 2010 «بنیادِ پلیس [منطقه] پالم بیچ» به خاطر کمک صد و پنجاه هزار دلاری شخص ترامپ
به این بنیاد از وی قدردانی کرد. در آن ماجرا کمتر
کسی خبر داشت که ترامپ آن مبلغ را نه از جیب مبارک بلکه از محل اعتبارات خیریه برداشت
کرده است. و یا یک موردِ کم خرج تر ولی معنا دارتر: بیست هزار دلار از اعانه ها
برای کشیدن پرتره ای به طول یک متر و هشتاد سانت از شخص دونالد ترامپ هزینه شد[3].
زبان جنسیت زده و انحراف جنسی ترامپ هم که دیگر
حکایت خاص و عام است. در جریان یکی از زورآزمایی های توئیتری اش در آگوستِ 2015،
مگین کِلی، مجری خوش سیمای فاکس نیوز، را «خوشگلِ کله پوک» خواند. بعدها که برای استفاده از آن کلام جنسیت زده
تحت فشار افکار عمومی قرار گرفت، انتهای عذرخواهی خشک و خالی اش از کِلی این عبارت
وقیحانه را هم اضافه کرد:«اما قبول کن که از
این بدتر را هم شنیده ای»[4].
در اکتبر 2016 ویدئویی از وی منتشر شد که عملاً اعتراف به تجاوز جنسی به حساب می آمد. به گزارش رادیوی
ملی آمریکا، تاکنون هجده زن دیگر مدعی شده اند که ترامپ به لحاظ
جنسی آزارشان داده یا با آنها رفتارهایی خشن داشته است. در بین اسم های منتشر شده
توسط این رسانه نام ایوانا ترامپ، نخستین همسر وی، نیز به چشم می آید که به خشونت
های فیزیکی و کلامی ترامپ علیه خودش شهادت داده است.
هر یک از این موردها به تنهایی برای سوت شدن هر
آدمی از محدوده مربوط به چهره های معتمدِ افکار عمومی کفایت می کند. با این حال
دونالد ترامپ، مثل ابر انسان های هالیوودی، از ورایِ تمامیِ این اتهام ها گذشت و
خودش را به کاخ سفید رساند. کورت اندرسون، یکی از دو بنیان گذار مجله اسپای، می گوید دونالد ترامپ به «شخصیت های کارتونی» می ماند و
انگار «هیچ وقت گاف نمی دهد». با این اوصاف سئوال مغزفرسا همچنان این است: دونالد
ترامپ، به عنوان موجودی شیطان صفت، چگونه توانست به کاخ سفید راه پیدا کند؟
تئوری اول: آمریکایِ زن ستیز
مادلین آلبرایت در فوریه 2016 گفت در دوزخ مکانی وجود دارد مختص زن هایی که از
هیلاری کلینتون حمایت نکرده باشند. زن بودن را در میدان سیاست با تعریف زیست
شناختی آن یکی می گرفت و بر همان مبنا به مستمعین حرف هایش انذارهایی می داد
درباره روز جزا. حضور یک زن را در رأس هرم قدرت مترادف می گرفت با تأمین منافع همه
زن ها. در صورتی که تجربه های پیشین این فکر مکانیکی را، حتی در ساحت سیاست هویت،
بی اعتبار می کرد. شاید به خاطر نداشت که یکی از توهین آمیزترین و ضد زن ترین
دستورهای قرن بیستم بریتانیا توسط یک زن صادر شد. این مارگارت تاچر بود که مقرر
کرد تا در فرودگاه های بریتانیا از زن های مسلمان آزمایش بکارت بگیرند. آلبرایت در آن سخنرانی وانمود می کرد که نفس حضور زن ها
در ساخت قدرت یعنی اقدامی ترقی خواهانه. اینها را ولی در حالی می گفت که خاطره تلخ
حرف های سنگدلانه اش درباره مرگ پانصد هزار کودک عراقی در ذهن آدم های مترقی می
جوشید.
حرف های رقیق آلبرایت در ماه فوریه بیش از هر
چیز چپ هراسی وی را بازتاب می داد. مخاطب صحبت هایش در آن زمانِ خاص طرفدارهای
برنی ساندرزِ سوسیالیست بود. با این حال شکل بزک شده همین طرز تلقی پایه برخی
تحلیل های سرپایی بعد از انتخابات نیز قرار گرفت. در آن روزها، و همزمان با انتخاب
دونالد ترامپ، آدم هایی خشمگین فغان سر می دادند که جامعه آمریکا به لحاظ سیاسی
محافظه کار و به لحاظ فرهنگی عقب افتاده است. می گفتند رأی دهنده ها برپایه جنسیت
نامزدها دست به انتخاب سیاسی زده اند. معتقد بودند آمریکایی ها ظرفیت اعتماد به یک
زن را نداشته اند. آن گروه از بازنده های عصبانی، نتیجه انتخابات ریاست جمهوری سال
2016 آمریکا را منبعث از رسوبات مردسالارانه موجود در فرهنگِ غالب آمریکا می
دانستند. نینا بورلی، روزنامه نگار بنام، انتخابات ریاست جمهوری سال 2016 را
«رفراندومی» دانست درباره تعصب های جنسیتی و نتیجه گرفت که زن ها این رفراندوم را
واگذار کردند. آنالیزا مرالی نوشت «آمریکایی ها هرگز برای ریاست جمهوری یک زن
آمادگی نداشتنند». عنوان یکی از مقاله های مجله «اِسلیِد» حتی از اینها هم فراتر
رفت:«پیروزی دونالد ترامپ ثابت کرد که آمریکا از زن ها نفرت دارد». انتخاب ترامپ،
خاصه برای زن های مستقل لیبرال مسلک، وضعیتی به وجود آورده بود سرشار از یأس. حتی
زنی روشنفکر و دانا مثل نائومی کلاین هم در دام این تحلیل ها افتاد. وی در مقاله
ای که در روز شانزدهم نوامبر برای نیویورک تایمز نوشت جنسیت زدگی را «ریشه» انتخاب
ترامپ در برابر کلینتون دانست.
بنیان این اظهار نظرها اما با یک تلنگر فرو می
ریخت. حتی اگر این فرض غلط که عدم انتخاب کلینتون حاکی از فرهنگ مرد محور آمریکایی
هاست را درست بدانیم، واقعیت، در آن وضعیت مشخص، چیز دیگری را نشان می داد: هیلاری
کلینتون سه میلیون رأی بیشتر از دونالد ترامپ به دست آورد. همین یک فقره ثابت می
کند که انتخاب سیاسی اکثریت رأی دهنده های آمریکایی در قید جنسیت نامزدها نبوده
است. آنچه غالب این گروه از ناظران به عمد از بیان آن طفره می رفتند پرداختن به یادگار
دوره برده داری در دل دستگاه سیاسی حاکم بر ایالات متحد بود؛ یعنی سیستم ارتجاعی
الکترال کالج. قصد این گروه از لیبرال های محافظه کار حصرِ سیاستِ مترقی در مرزهای
سیاست هویت است. در غیر این صورت می بایست از تغییر، یا دست کم، اصلاح سیستم
انتخاباتی کشور بگویند. با این حال می دانند قبول این مطالبه یعنی آزاد سازیِ
انرژی بالقوه نبردهای طبقاتی در میدان سیاستِ رسمی.
تئوری دوم: یقه آبی ها
همزمان با آغاز انتخابات مقدماتی حزب جمهوری
خواه، بازار جدال درباره پایگاه طبقاتی حامی های دونالد ترامپ نیز داغ شد. در
سپتامبر 2015 مجله آتلانتیک اینطور هشدار داد:«بساز بفروشِ
میلیاردر دارد بنیاد یقه آبی ها را می سازد». رونالد براون اشتاین، نویسنده آن
مقاله، معتقد بود که هسته اصلی آرای ترامپ را رأی کارگرهای صنعتی مذکر و سفید پوستِ
آمریکا تشکیل می دهد. «ترامپ بهترین اجرا را در میان مردهای فاقد مدرک تحصیلی
دانشگاهی[5]،
یا همان هسته یقه آبی های ائتلاف جدید جمهوری خواه ها، داشته است». اینها اظهارات
براون اشتاین است:«سی و هشت درصد از این سفیدپوست های طبقه کارگر، چه در سطح ملی و
چه در ایالت نیوهمشایر[6]،
از ترامپ حمایت می کنند». این طرز تلقی پایه برخی از تحلیل های جدی بعد از
انتخابات سراسری را هم تشکیل داد. یک روز بعد از انتخابات هشتم نوامبر، گزارش نیویورک تایمز نیز نتیجه غافلگیر کننده
انتخابات را از همین منظر تحلیل می کرد. نویسنده های آن گزارش پیروزی دونالد ترامپ
را ناشی از ائتلاف فراگیر «کارگرهای سفیدپوست یقه آبی» و «رأی دهنده های طبقه
کارگر» می دانستند.
برنی ساندرز، به عنوان شناخته شده ترین چپگرای
مخالف وضع موجود، دو روز بعدتر به این طرز تلقی اعتبار بخشید. سناتور سوسیالیست،
در یادداشتی به تاریخ یازدهم نوامبر در نیویورک تایمز، مدعی
شد که «میلیون ها آمریکایی در روز پنجشنبه [هشتم نوامبر] آرای اعتراضی» به صندوق
ها ریخته اند. اعتقاد داشت آرای ریخته شده به حساب ترامپ، «مخالفت شدید» رأی دهنده
ها با «سیستم اقتصادی و سیاسی» حاکم بر آمریکا را بیان می کند که «منافع ثروتمندها
و شرکت های بزرگ را بر منافع آنها ارجح می داند». تحلیل وی از نتیجه انتخابات این
بود:«ترامپ به کاخ سفید راه پیدا کرد چون گفتار کارزار انتخاباتی وی بر خشمی واقعی
و مشروع تأکید داشت».
بن مایه طرز تلقی این گروه از ناظرها بر حرافی
های ترامپ علیه پیمان های آزاد تجاری و لفاظی هایش درباره فساد سیستماتیک جاری در کشور
استوار بود. می گفتند آن پیمان های نئولیبرال فرصت های شغلی طبقه کارگر آمریکا را
از بین برده اند. اعتقاد داشتند اجرای سیاست های نئولیبرال و بی توجهی زمامدارها
به فقیرتر شدن طبقه کارگر، «اضطراب های اقتصادی» این طبقه اجتماعی را افزایش داده
و باعث شده تا وعده های سرخرمن شارلاتانی مثل ترامپ را باور کنند. از سوی دیگر
شکست دموکرات ها در چهار ایالت اُهایو، میشیگان، ویسکانسین و پنسیلوانیا، که قلب
اقتصاد صنعتی ایالات متحد به حساب می آیند، این تئوری را باورپذیر می کرد. نگارنده
در آن روزها به جد باور داشت که «رهبرهای بی کفایت حزب دموکرات آرای پرولتاریا را
از دست داده اند».
با وجود این، آمارها تئوری اخیر را نیز از
اعتبار ساقط کرد. آمارهای منتشر شده تأثیر آرای بخشی از طبقه کارگر را در پیروزی
ترامپ انکار نمی کند، اما راوی نقش طبقه متوسط و ثروتمندها نیز هست. آمارها نشان می دهد که پنجاه و دو درصد
از افرادی که در سال کمتر از پنجاه هزار دلار درآمد داشته اند به هیلاری کلینتون و
41 درصد به ترامپ رأی داده اند. در عین حال 49 درصد از کسانی که سالانه بیش از
پنجاه هزار دلار درآمد دارند، ترامپ و تنها 47 درصدشان کلینتون را انتخاب کرده اند.
این یعنی ترامپ نمی تواند انتخاب فقرا و طبقه کارگر آمریکا بوده باشد.
سیاستِ هویت: «روزهای خوب گذشته»
مشکل اصلی تحلیل هایی که آرای کارگرهای صنعتی
سفید پوست را در پیروزی ترامپ تعیین کننده می دانستند این بود: اغراق در نقش طبقه
کارگر و نادیده گرفتن نقش موذیانه طبقه متوسط و ثروتمندها در پیروزی دونالد ترامپ.
در روزهای پیش از انتخابات ناظرانی به هیلاری کلینتون هشدار می دادند که برای پیروزی به
آرای تحصیلکرده های سفیدپوست، که علی القاعده در زمره طبقه متوسط آمریکا قرار می
گیرند، نیاز مبرم دارد. در نهایت اما 39 درصد از مردها و 51 درصد از زن های این
گروه به هیلاری کلینتون رأی دادند.
منتقدها می گویند کسانی که بیش از اندازه بر نقش
تأثیرگذار یقه آبی ها تأکید می کنند برای اثبات حرف شان آنها را، به لحاظ سطح
درآمد، در گروهی قرار داده اند[7]
که سالانه بین پنجاه تا صدهزار دلار درآمد دارند[8].
با این حال، حتی با پذیرش این طبقه بندی غلط، سئوال اصلی این است: اگر انتقادهای عوامانه
ترامپ به «سیستم اقتصادی» توانسته تا آرای کارگرها را به نفع وی مصادره کند، پس چرا
اقبال ترامپ تنها در میان سفیدپوست های این طبقه اجتماعی بلند بوده است؟ از این رو
روایت قابل قبول تر از آمارهای منتشر شده این است: رمز موفقیت ترامپ سازماندهی
ائتلافی بود از سفیدپوست ها. عددها توان اثبات این ادعا را دارند. این اعداد می
گویند 58 درصد از سفیدپوست ها، که 69 درصد از کل آرا را نیز تشکیل می دادند، ترامپ
را انتخاب کرده اند. بر پایه آمارهای منتشر شده توسط مرکز تحقیقات ادیسون، ترامپ آرای سفیدپوست هایی که درسال کمتر از پنجاه هزار
دلار درآمد دارند را، با اختلاف 20 درصد، از آن خود کرد. این عدد برای سفیدپوست
هایی که در سال بین پنجاه هزار تا صد هزار دلار درآمد دارند 28 درصد و در میان
سفیدپوست هایی با درآمدی بیش از صدهزار دلار در سال 14 درصد است. همچنین نظر سنجی
مجله ملت (The Nation) نشان می دهد که انگیزه اصلی حامی
های ترامپ نه «اضطراب اقتصادی»، بلکه تعصب ها و نگرانی های نژادی بوده است.
از جمله موضوع هایی که کمتر به آن پرداخته می
شود، استراتژی جمهوری خواه ها در انتخابات سال 2016 است. آنها بعد از تحمل دو شکست
سنگین از باراک اوباما دستگیرشان شد که می بایست استراتژی رقیب های لیبرال شان،
یعنی سیاست هویت را، بیازمایند. از منظر آنها حالا که دموکرات ها توانسته بودند به
واسطه یک سیاه پوست بخش قابل توجهی از آرای خاموش را به میدان بکشند چرا محافظه
کارها این کار را انجام ندهند. به همین خاطر در جریان انتخابات مقدماتی سال 2016
یک نامزد زن، یک نامزد لاتین تبار، یک نامزد سیاه پوست و صد البته یک نامزد سفید
پوست اصیل را معرفی کردند. با این وجود تمام آن نامزدها، جز دونالد ترامپ
سفیدپوست، نسخه هایی جعلی بودند از نمونه های اصلی دموکرات شان. در این میان تنها
دونالد ترامپ بود که کالایی ارائه می کرد که حزب دموکرات، به خاطر پایگاه اجتماعی
اش، توان تولید و عرضه آن را به مشتری ها نداشت: فکر سروری سفیدپوست ها.
از این منظر دونالد ترامپ ناجی جمهوری خواه
هاست. تنها او بود، که به واسطه احیای فکر سروری نژاد سفید، توانست سفیدپوست ها را
به میدان بیاورد. بنابراین بیراه نیست که دیوید دوک، از رهبرهای سابق کِلان ها،
خطاب به سفیدهای نژادپرست چنین گفت:«رأی دادن علیه ترامپ خیانت به میراث مان است»[9].
ترامپ برای آنها یادآور روزهای خوش پیش از صدور فرمان حقوق مدنی بود. او به این
گروه از سفیدها کدهایی دقیق ارسال می کرد. آنها نیز پیام های رمزگذاری شده اش را
روی هوا می زدند. یکی از ماندگارترین این مکالمه های رمزی در نخستین روز فوریه
2016 رخ داد. آن روز آدم هایی از جناح چپ میتینگ انتخاباتی ترامپ در لاس وگاس را به
هم ریختند. ترامپ، که همواره از «روزهای خوش گذشته» یاد می کرد، در واکنش به معترض
ها یکبار دیگر آن روزها را ستود. «من عاشق روزهای خوب گذشته ام. می دانید در آن
روزها با آدم هایی شبیه به اینها [معترض ها] چه می کردند؟» ترامپ اینطور ادامه
داد:«آنها را افقی بیرون می فرستادند»[10].
در دهه های گذشته سیاست هویت را به نام لیبرال
های ترقی خواه سند زده اند، در حالی که به لحاظ تاریخی با نام سفید پوست های نژاد
پرست پیوند خورده است: دار و دسته تروریست کو کلاکس کلان بنیان گذار سیاست هویت در
آمریکاست. به همین جهت دونالد ترامپ، به شکلی بنیادگرایانه، به ریشه سیاست هویت
بازگشت. دونالد ترامپ در سفیدپوست ها احساس خوبِ سفید پوست بودن، احساس خوب امکان
سروری مجدد، را بیدار کرد. به این معنا او افشا کننده سویه مستهجن سیاست هویت است –
سیاست به ظاهر ترقی خواهانه ای که لیبرال ها می خواهند، در این عصر سیاست زدوده
منحط، آن را به عنوان بدیل نبردهای طبقاتی بفروشند.
[1] وکالت خانواده ترامپ در آن پرونده بر عهده فردی
بود به نام روی کوهن. وی دو دهه قبل تر، و در جریان دادگاه های ژنرال مک کارتی، نقشی
مؤثر در سرکوب بی رحمانه روشنفکرها، نویسنده ها و هنرمندهای آمریکایی بر عهده
داشت.
[3] یکی از روانشناس های بالینی به نام جورج سیمون
درباره شخصیت ترامپ چنین می گوید:«ویدئوهای ترامپ را آرشیو می کنم تا آنها را در
کارگاه های آموزشی ام نشان دهم، چون ترامپ
بهترین مثال ممکن برای توضیحِ خودشیفتگی است».
[4] سال 2004، و در یک برنامه رادیویی، دختر خودش،
ایوانکا ترامپ، را با لفظی بسیار رکیک تر و جنسیت زده تر توصیف کرده بود.
[5] یکی از خطاهای این تحلیل نادیده
گرفتن این واقعیت است: از میان پنج سفید پوستی که مدرک دانشگاهی ندارند، یک نفرشان
در آمدی دارد بالغ بر صد هزار دلار در سال.
[8] بیشترین آرای ترامپ از این
گروه می آید که در حقیقت اکثریت جمعیت طبقه متوسط آمریکا را شامل می شود.
[9] به احتمال زیاد یکی از نکته
های جالب درباره «دیوید دوک» حشر و نشر وی با نظام مقدسِ شیعه های حاکم بر ایران
باشد. دوک از جمله مدعوین کنفرانسی بود تحت
عنوان «همایش بین المللی بررسی هولوکاست: چشم انداز جهانی» که در آذرماه 1385 و در
تهران برگزار شد. جدای از این موضوع دوک یکی از تحلیلگرها و مهمان های ثابت برنامه
های «پرس تی وی» به شمار می آید. در رابطه با فهم چرایی حضور سفیدپوستِ نژادپرستی مثل دوک
در برنامه های «پرس تی وی» ذکر این نکته ضرورت دارد: دار و دسته کِلان ها علاوه بر
ضدیت با سیاه پوست ها هویت شان بر پایه «یهودستیزی» و «همجنسگرا ستیزی» نیز تعریف
می شود.
[10] استیو بَنِن – ملی گرایِ
خواهان سروری سفیدپوست ها و استراتژیست ارشد سابق ولی فعلاً در سایه مانده ترامپ –
در جریان انتخابات 2016 منتقدهای سفید پوستش را «مشتی دیوث» (Cucks) خطاب می کرد. در زبان انگلیسی این
خطاب جنسیت زده و ارتجاعی مشتقی از واژه Cuckold است. به طور تقریبی تمامی
خرده فرهنگ های مردسالار ساکن ایالات متحد به منظور تحقیر حریف های مذکر این توهین
را به کار می برند، اما Cuckold
در میان سفید پوست ها واجد ارجاعی نژادی نیز هست: مرد سفید پوست ضعیف النفسی که
ابایی از همخوابگی همسرش با مردهای سیاه پوست ندارد. تشخیص معنای اخیر نیازمند
آگاهی به جوانب زبان مخفی رایج در میان خرده فرهنگ سفید پوست های آمریکاست. از این
رو وقتی استیو بنن این تیر زهرآگین را به سوی منتقدهای سفیدپوستش پرتاب می کرد در
واقع در حال ارسال پیامی بود به اجامر سفید پوست درباره «روزهای خوش گذشته»: ما
همچنان مدافع سیاست تفکیک نژادی (Segregation) هستیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر