برندِن مک گیوِر
ترجمه فرهاد مرادی
[کارل مارکس و فردریش انگلس در بخشی از کتاب
«ایدئولوژی آلمانی» ضرورت انقلاب را اینطور صورتبندی می کنند:«انقلاب ضروری است نه
فقط بدین سبب که طبقه حاکم به شیوه دیگری سرنگون نتواند شد، بلکه بدین سبب نیز که
طبقه سرنگون کننده تنها در انقلاب می تواند به خلاص کردن خود از تمامی پلیدی های
اعصار موفق شود و قابلیت تأسیس جامعه نوین را کسب نماید[1]».
به این معنا مقاله پیشِ رو نیز شرحِ کوتاهی است بر تلاش شرافتمندانه بلشویک ها، و
در مقیاسی بزرگ تر تمامِ جنبش سوسیالیستی روسیه در سال 1917، برای رهاندنِ خویش،
پایگاه اجتماعی شان و جامعه آن روز روسیه از شرِ یکی از منحوس ترین «پلیدی های
اعصار»، یعنی یهودستیزی. آنطور که نویسنده مقاله ادعا می کند «یهود ستیزی در روسیه
انقلابی از فراز تقسیم بندی های سیاسی رد شد و در میان تمام گروه های اجتماعی و
مسلک های سیاسی جاذبه خویش را یافت». پس بر این پایه یهودستیزی نقشی «کثیف و
متناقض» در انقلاب اکتبر ایفا می کرد و سوسیالیست های روس، با هوشمندی، این «دشمنِ
درون» را شناسایی کردند و به سرکوب قاطعانه آن برخاستند.
این مقاله ترجمه ای است از «The Bolsheviks and Antisemitism» که
در بیست و دوم ژوئن 2017 و در مجله ژاکوبن منتشر شد. همچنین ترجمه حاضر
مرهون بازبینیِ دقیق «رحمان بوذری» است.]
یهودی های کمونیست بر سر اجساد رفقایشان در اودسا؛ انقلاب 1905 |
نخستین ساعت های صبحِ روز بیست و پنجم اکتبرِ
1917 است. کارگرها دارند نقاط استراتژیک خیابان هایِ برباد رفته شهرِ پتروگراد را
فتح می کنند. الکساندر کُرنسکی، رئیس دولت موقت، با دل نگرانی انتظار رسیدن
اتومبیلی را می کشد تا وی را از «کاخ زمستانی» فراری دهد. بیرون درهای کاخ،
گاردهای سرخ کنترل ایستگاه مرکزی تلفن را به دست گرفته اند. حمله برق آسای بلشویک
ها به ارکان قدرت در همه جا حی و حاضر است.
در کاخ نه نوری هست و نه تلفن ها کار می کند. کُرنسکی
می تواند از پشت پنجره، «پلِ کاخ[2]» را تماشا کند: ملوان هایِ بلشویک پل را اشغال کرده اند.
در نهایت یکی از اتومبیل های سفارت آمریکا به سراغ وی می آید و فرار کرنسکی از
پتروگرادِ سرخ آغاز می شود. در همین حین که اتومبیل حامل کرنسکی به گوشه ای می
پیچد، چشم وی بر گرافیتی تازه نقاشی شده ای بر دیوار کاخ می افتد:«مرگ بر کُرنسکیِ
جهود، پاینده باد رفیق تروتسکی».
شعارِ مذکور بعد از یک قرن همچنان بی معناست:
کُرنسکی قطعاً یهودی نبود، ولی تروتسکی چرا. در هر صورت، آنچه شعار مذکور به آن
اشاره دارد، حاکی از نقش کثیف و متناقضی است که یهود ستیزی در فرایند انقلاب اکتبر
ایفا کرد. با این حال در بسیاری از آثار ادبیِ موجود درباره انقلاب روسیه، یهود
ستیزی به عنوان یکی از اشکال «ضدِ انقلاب»، که مختص مخالف های راستگرایِ بلشویسم
است، فهم می شد.
به طور قطع حقایق بیشتری در تأیید این ادعا وجود
دارد: هویتِ رژیم تزارها در روسیه بر پایه یهودستیزی تعریف می شد و همچنین در سال
های جنگ داخلیِ پس از انقلاب (1918 تا
1921) غالب جنایت های ناشی از موجِ ویرانگر خشونت علیه یهودی ها از جانب «ارتش
سفید» و باقی نیروهای مخالف حکومت تازه تأسیس شوراها به وقوع پیوست. ولی این تمام
ماجرا نیست. یهود ستیزی در روسیه انقلابی از فراز تقسیم بندی های سیاسی رد شد و در
میان تمام گروه های اجتماعی و مسلک های سیاسی جاذبه خویش را یافت. از منظر
مارکسیسم، نژادپرستی و سیاست رادیکال اغلب در مقابل یکدیگر قرار دارند، ولی
یهودستیزی و خشم طبقاتی در 1917 در عین حال که رقیب هم به حساب می آمدند، با
یکدیگر همپوشانی نیز داشتند.
فوریه: انقلابی در زندگیِ یهودی
تصویری از پائین کشیدن مجسمه تزار نیکلاس دوم در انقلاب فوریه |
انقلابِ فوریه زندگیِ یهودی در
روسیه را دگرگون کرد. تنها چند روز پس از کناره گیری تزار نیکلاس دوم، تمام
محدودیت های قانونی علیه یهودی ها برچیده شد. بیش از 140 قانون ضد یهودی، که حجمی
داشت برابر با هزار صفحه، در عرض یک شب از میان رفت. «شورای پتروگراد»، به مناسبت این
الغایِ تاریخی، جلسه ای فوق العاده تشکیل داد. آن روز، یعنی بیست و چهارمِ مارس
1917، مصادف بود با عید «فصح یا فطیر». نماینده یهودی
شورا، که در جلسه صحبت می کرد، بی درنگ میان آن روز و عید فصح ارتباط برقرار کرد و
جمله ای بر زبان آورد با این مضمون: انقلاب فوریه قابل قیاس است با آزادی یهودی ها
از قید بردگی در مصرباستان.
با وجود این، رهایی قانونی یهودی ها با از بین
رفتنِ خشونت علیه آنها همراه نبود. یهودستیزی ریشه هایی عمیق در روسیه داشت و
ماندگاری آن رابطه ای تنگاتنگ با فراز و فرودهای ناشی از انقلاب. در طول سال 1917،
دستِ کم 235 حمله علیه یهودی ها به وقوع پیوست. در آن سال یهودی ها چهار و نیم
درصد از جمعیت روسیه را تشکیل می دادند، ولی یک سوم از جمعیتِ قربانی های خشونت
های فیزیکی علیه اقلیت های قومی یهودی بودند.
از لحظه پیروزی انقلابِ فوریه، شایعه هایی مبنی
بر قریب الوقوع بودن کشتار جمعی یهودی ها در خیابان های شهرهای روسیه پیچید. به
همین خاطر نیز وقتی نخستین جلسه شوراهای پتروگراد و مسکو برگزار شد بحث یهود ستیزی
در صدر تمام موضوع ها قرار گرفت. در هفته های نخست انقلاب، شیوعِ خشونت هایی
بالفعل علیه یهودی ها امری نادر به نظر می آمد، [اگرچه] مطبوعات یهودی در ماه ژوئن
دست به انتشار گزارش هایی زدند مبنی بر گردهماییِ «جمعیتی از کارگرها» که در گوشه
و کنار خیابان ها از سخنرانی هایی استقبال می کنند موافق با کشتار یهودی ها؛
سخنرانی هایی که اعلام می کرد شورای پتروگراد به دست یک مشت یهودی افتاده است.
رهبرهای بلشویک نیز گاهی با این دست یهود ستیزی ها روبرو می شدند. به عنوان مثال
وقتی در اوایل ماه ژوئیه ولادیمیر بانچ برویچ - از وزرای آینده لنین – در خیابان
قدم می زد و با جمعیتی مواجه شد که آشکارا خواهان کشتار جمعی یهودی ها بودند، به
آرامی سر فرود آورد و با عجله از آن جمعیت گریخت. در آن روزها گزارش های بسیاری از
این دست گردهمایی ها مخابره می شد.
در آن روزها، خشم طبقاتی و یهود ستیزی با یکدیگر
همپوشانی داشتند. در ماه ژوئیه، کسانی که در یکی از گردهمایی های خیابانی سخنرانی
می کردند جمعیت حاضر را خطاب قرار می دادند و چنین می گفتند:«یهودی ها و بورژوازی
را در هم بکوبید». در حقیقت این دست سخنرانی ها در حال و هوای اولیه پس از انقلاب
فوریه کشش خاصی برای کسی نداشت، ولی حالا این سخنرانی ها مستمعین زیادی را به خودش
جذب می کرد. بنابراین تمامی نخستین جلسه های کنگره شوراهای کارگران و سربازهای
وظیفه روسیه تحت تأثیر همین حال و هوای تازه تشکیل شد.
«پیش به سوی نبرد علیه یهودستیزی»
تصویری از نخستین کنگره شوراها |
نخستین کنگره شوراها یک گردهمایی تاریخی محسوب
می شد. بیش از هزار نماینده از تمامی احزاب سوسیالیست در این گردهمایی حاضر بودند
و نمایندگی صدها شورای محلی و بیست میلیون شهروند روسیه را بر عهده داشتند. در
بیست و دوم ماه ژوئن، که خبرها همچنان حاکی از تعداد بالای مصیبت های ناشی از
یهودستیزی بود، کنگره درباره مسئله یهودستیزی محکم ترین قطعنامه جنبش سوسیالیست
های روس تا آن زمان را صادر کرد.
پیش نویسِ قطعنامه را یکی از بلشویک ها به نام
ایوگنی پِریوبرژنسکی[3]، با
عنوان «پیش به سوی نبرد علیه یهودستیزی»، تهیه کرد. زمانی که وی قرائت پیش نویسِ
قطعنامه را به پایان رساند، یکی از نماینده های یهودی به پا خاست تا مراتب همدلی خویش
با پِریوبرژنسکی را اعلام کند و سپس افزود گرچه این قطعنامه یهودی های به قتل
رسیده در جریان کشتار 1905 را به زندگی باز نمی گرداند، ولی التیام زخم هایی را
موجب می شود که تأثیر دردناک شان در میان جامعه یهودی ها همچنان پا برجاست. در هر
صورت کنگره قطعنامه را با اتفاق آرا به تصویب رساند.
آن قطعنامه از اساس دیدگاهی سوسیال دموکرات را
بازگو می کرد که یهودستیزی را برای دیر زمانی مترادف با جریان ضد انقلاب می دانست.
همچنین قطعنامه حاوی اعترافی مهم نیز بود. بر پایه آنچه توسط پِریوبرژنسکی قرائت
شد «خطرِ بزرگ» این بود که «تمایل به یهودستیزی در لوای شعارهای رادیکال پنهان شود».
قطعنامه، همگرایی میان سیاستِ انقلابی و یهودستیزی را نماینده «تهدیدی عظیم علیه
یهودی ها و تمامیت جنبش انقلابی» می دانست «چرا که چنین چیزی آزادی مردم را، که به
واسطه خون برادران مان به دست آمده، تهدید می کند و کلیت جنبش انقلابی را به خواری
می کشاند».
در حقیقت تصدیق این نکته که یهودستیزی و سیاست
رادیکال می توانستند همپوشانی داشته باشند قلمروی جدیدی برای جنبش سوسیالیست های
روس باز می کرد؛ قلمرویی تا آن زمان اغلب
مختص راست افراطی بود. همزمان با تعمیق فرایند انقلابی در اواسط سال 1917، حضور تمایل
های یهودستیزانه در میان بخش هایی از طبقه کارگر و جنبش انقلابی، به مشکل فزاینده
ای بدل شد که پاسخی سوسیالیستی می طلبید.
واکنشِ شوراها
اواخر تابستانِ 1917، شوراها دست به کار راه
اندازی کارزاری وسیع و گسترده علیه یهودستیزی شدند. به عنوان مثال، در حد فاصل ماه
اوت تا سپتامبر، شورایِ مسکو مجموعه ای از خطابه ها و جلسه ها را در کارخانه ها
سازماندهی کرد با محوریت یهودستیزی. شوراهای محلی نیز نقشی مهم در جلوگیری از کشتار
یهودی ها در منطقه یهودی نشین روسیه – که تا پیش از انقلابِ فوریه «قلمروی اسکان[4]» خطاب می شد – ایفا کردند. زمانی که در اواسط ماه اوت گروهِ
«صدتایی های سیاه[5]»، به اتهام احتکار نان، علیه یهودی های شهرِ چرنیهیف (اوکراین)
دست به اعمال مجموعه ای از خشونت ها زدند، این هیئتی از شورای کیِف بود که، به
وسیله سازماندهی گروهی از سربازهای محلی، بلوا را سرکوب کرد.
دولت موقت نیز به منظور واکنش نشان دادن به
مسئله یهودستیزی تلاش هایی را آغاز کرد. در اواسط ماه سپتامبر، حکومت قطعنامه ای به
تصویب رساند که «اقدام هایی شدیدتر علیه افرادی که در کشتار و آزار مشارکت داشته
باشند» را وعده می داد. دو هفته بعدتر، بیانیه ای مشابه منتشر شد که بر مبنای آن
تمامی وزارتخانه های دولتی ملزم به «استفاده از تمامی قدرت شان» برای سرکوبیِ آزار
و کشتار بودند. با این حال به خاطر انتقال قدرت به شوراها، که عملاً آغاز شده بود،
نفوذ و اعتبار دولت موقت در مسیر فروپاشی قرار داشت. این وضعیت در سرمقاله یکی از
روزنامه های مدافع حکومت (به تاریخ اولِ اکتبر) به درستی مد نظر قرار گرفته بود:«موج
کشتارها و آزارها در حال رشد و گسترش است ... هر روز کوهی از تلگراف ها می رسد ...
دولتِ موقت هنوز با مسائل بسیاری دست به گریبان است ... شعبه های محلیِ حکومت
ناتوان تر از آن هستند تا کاری از دست شان ساخته باشد ... نتایج ناشی از این اجبار
نیز خستگی مطلق است».
ولی اوضاع برای شوراها از این قرار نبود. همزمان
با تعمیق بحران های سیاسی و فرایند شتابانِ بلشویک سازی جامعه، شماری از شوراهای
استانی نیز کارزارهای خودشان علیه یهودستیزی را تأسیس کردند. در اوایل ماه اکتبر،
شورای محلیِ وایتِبسک – شهری که 350 مایل از غرب مسکو فاصله دارد – به منظور
پاسداری کردن از شهر در برابر قتل عام، یک واحد نظامی تشکیل داد. هفته بعد، شورایِ
شهر اُریول قطعنامه ای به تصویب رساند که بر مبنای آن
مقاومت مسلحانه علیه تمامی اشکال خشونت های یهودستیزانه مجاز شمرده می شد.
در خاور دور، و در جریان جلسه ای با حضور تمامی
شوراهای سیبری، قطعنامه ای علیه یهودستیزی صادر شد. آن قطعنامه اعلام می کرد که ارتش
انقلابیِ محلی «تمامی اقدام های ضروری» به منظور جلوگیری از قتل عام یهودی ها را
انجام خواهد داد. این موضوع نشان می داد که مبارزه علیه یهودستیزی در میان همه بخش
های سازمان دهنده جنبش سوسیالیستی امری ریشه دار و عمیق به حساب می آمد: حتی در
خاور دور، یعنی جایی که جمعیت یهودی ها کم بود و کشتار و آزار کمتری نیز به وقوع
می پیوست، شوراهای محلی هویت شان را در
همراهی با یهودی هایی تعریف می کردند که، توسط مشتی یهودستیز، در غربِ کشور آزار
می دیدند.
بدون شک، تا اواسط سالِ 1917، شوراها به اصلی
ترین مخالف های سیاسی یهودستیزی بدل شده بودند. یکی از سرمقاله های روزنامه
«اوراسکایا ندلیا» (هفتهی یهودی) این موضوع را به خوبی تشریح کرده بود:«باید گفت،
و از حق هم نباید گذشت، که شوراها علیه کشتار یهودی ها دست به مبارزه ای فعال و
جدی زده اند. استقرار صلح در بسیاری از مناطق، تنها به خاطر سرسختی و پایداری آنها
به دست آمده است».
در هر صورت شایان ذکر است که گروهِ هدف این
کارزارها علیه یهودستیزی کارگرهای کارخانه ها بود و در برخی مواقع نیز فعال های
سیاسی درون جنبش وسیع سوسیالیستی. به عبارت دیگر، یهودستیزی به عنوان مشکلی در
درون پایگاه اجتماعی جناحِ چپِ رادیکال، و حتی معضلی در بخش هایی از جنبش انقلابی،
شناخته می شد. چنین معضلی از چه حکایت می کرد؟ به طور قطع، این معضل حاکی از آن
بود که سرچشمه یهودستیزی تنها در «بالا»، یعنی در حکومت تزار ها، نبود، بلکه با
بخش هایی از طبقه کارگر رابطه ای ارگانیک داشت و می بایست به خودی خود با آن
مقابله کرد.
دشمنِ درون
از نظر رهبرهای بلشویک سیاست رادیکال صرفاً با
یهودستیزی مانعه الجمع نبود، بلکه از اساس با آن تضاد داشت. تیتر روزنامه پراودا،
ارگان اصلی حزب، در سال 1918 چنین بود:«ضدیت با یهودی ها به معنای همدستی کردن با
رژیم تزارهاست». ولی این غلط است که نظر لنین و تروتسکی درباره مسئله یهودستیزی را
معیار قرار بدهیم و آنها را عیناً مطابق با افکار و احساسات اعضای عادی حزب بدانیم.
همانطور که وقایع سال 1917 ثابت می کنند، انقلاب و یهودستیزی در تضادی همیشگی به
سر نمی بردند.
در حد فاصلِ تابستان تا پائیز 1917، گزارش های
مطبوعاتی حاکی از آن است که نماینده های محلی بلشویک ها به طور مکرر از جانب دیگر
جریان های سوسیالیستی به ادامه دادن یهودستیزی، و در برخی مواقع پناه دادن به یهودستیزها
در میان پایگاه اجتماعی حزب متهم شده اند. به عنوان مثال، بر پایه مطالب درج شده
در روزنامه «ادینسوو»، که توسط گئورگی پلخانف اداره می شد، زمانی که در اواسط ماه
ژوئن مُنشویک ها تلاش داشتند تا در سربازخانه های مسکو سخنرانی کنند، سربازهایی که
ظاهراً توسط بلشویک ها حمایت می شدند، اینطور فریاد می کشیدند:«مرگ بر آنها! تمام
شان جهود اند». البته در اینجا می بایست این نکته را تذکر داد که در اواسط سال
1917 پُلخانف به شکل وسواس گونه ای ضد بلشویک ها بود، بنابراین می بایست با احتیاط
به این منبع نگریست.
در هر صورت ادعاهایی از این دست بسیار بودند. در
حول و حوش همان زمان، یکی دیگر از روزنامه های منشویک به نام «ویپرد» چنین گزارش
می دهد: در مسکو بلشویک ها بر سر منشویک ها فریاد می کشیدند و آنها را «جهودهایی»
خطاب می کردند که «پرولتاریا را استثمار می کنند». گزارش های موجود حاکی از آن است
که وقتی در هجدهم ژوئن 1917 صدها هزار کارگر خیابان های پتروگراد را فتح کردند، بلشویک
ها پلاکاردهای «باندیست ها» (یعنی یهودی های کمونیست) را پاره کردند و شعارهای یهودستیزانه
سر دادند. مارک لایبر (رهبر اتحادیه کارگرهای یهودی) در واکنش به این اتفاق بلشویک
ها را حتی متهم به «طرفدارهای از قتل عام یهودی ها» کرد. با فرا رسیدن ماه اکتبر،
برخی از این اتهام ها بیشتر شد. سرمقاله روزنامه «اِوراسکیا ندلیا» در روز بیست و
نهم اکتبر پا را از این نیز فراتر گذاشت و مدعی شد که اعضای گروه «صدتایی های سیاه»
در سرتاسر کشور«به عضویت بلشویک ها در آمده اند».
واضح است که چنین ادعاهایی از اساس غلط بودند.
رهبری بلشویک ها مخالف یهودستیزی بود و اکثریت اعضای حزب نیز در بسط و گسترش واکنش
حزبی و غیر حزبی علیه یهودستیزی در کارخانه ها و در سطح شوراها نقشی اساسی بر عهده
داشتند. با این حال، این فکر که بلشویسم می توانست جذب تمایلِ به شدت راستگرایانه
یهودستیزی شود به طور مطلق بی پایه و اساس نبود. در بیست و نهم اکتبر 1917، در سر
مقاله حیرت آورِ روزنامه دست راستی و یهودستیزِ «گرازا» (تندر) چنین آمده است:
بلشویک ها قدرت را قبضه کرده اند. کرنسکیِ
یهودی، پادوی بانکدارهای بریتانیایی و جهانی، که خودش را فرمانده کل نیروهای مسلح
و نخست وزیر روسیه ارتکسِ تزاری می داند از «کاخ زمستانی»، جایی که بقایایِ
الکساندر سوم به خاطر حضور کرنسکی بی حرمت شده است، رانده خواهد شد. در بیست و
پنجم اکتبر، بلشویک ها خیل کسانی را که به حکومتِ متشکل از بانکدارهای یهودی،
ژنرال های خیانت پیشه، زمیندارهای خائن و تاجرهای تبهکار تن نمی دهند متحد کرده
اند.
روزنامه تندر بی درنگ توسط بلشویک ها توقیف شد،
اما پشتیبانی ناخوش آیند روزنامه از آنها زنگ خطر را برای رهبری حزب به صدا در
آورد.
آنچه مایه نگرانی سوسیالیست های میانه رو نسبت
به ظرفیت همگرایی میان یهودستیزی و انقلاب را به وجود می آورد، روش سازماندهی توده
ها توسط بلشویک ها و همچنین هدایت خشم طبقاتی شان بود. در بیست و هشتمِ اکتبرِ
1917، یعنی زمانی که انقلاب در اوج به سر می برد، کمیته الکترال پتروگرادِ منشویک
ها از سر استیصال درخواستی خطاب به کارگرهای پایتخت صادر کرد. آن درخواست هشدار می
داد که بلشویک ها «کارگرها و سربازهای عامی» را اغوا کرده اند و غریو «تمام قدرت
به دست شوراها» می تواند به راحتی جایش را به «سرکوب یهودی ها، سرکوب کاسب ها»
بدهد. از منظر روگاچُفسکیِ منشویک، «تراژدیِ» انقلاب روسیه در زیر این واقعیتِ
آشکار دفن شده است «که توده های ناآگاه قادر به تمیز دادن اقدامات تحریک آمیز از
انقلاب و یا تمایز قائل شدن میان کشتار یهودی ها از انقلابِ اجتماعی نیستند».
مطبوعات یهودی نیز همین نگرانی را بازتاب می
دادند. به عنوان مثال در یکی از مقاله هایِ روزنامه اِوراسکایا ندلیا چنین آمده
است:«رفیق لنین و رفقای بلشویک وی پرولتاریا را خطاب قرار می دهند و می گویند
"حرف تان را به عمل تبدیل کنید"، ولی هر جا که اسلاوها جمع می شوند، معنای
واقعیِ تبدیلِ "حرف به عمل" چیزی جز "بیرون راندن جهودها"
نیست».
در هر صورت بر خلاف این پیش بینی های هشدار
دهنده، در ساعت ها و روزهای منتهی به تصرف قدرت توسط بلشویک ها، کشتاری جمعی در
داخل مرزهای روسیه رخ نداد. قیامِ مردم به خشونت های یهودستیزانه ای که پیش بینی
شده بود ترجمه نشد. نگرانی های فوق نشان می دهد، که هراس از «توده های ناآگاه» تا
چه حد در میان چپگراهای سوسیالیست، که مدعی نمایندگی توده ها بودند، ریشه دوانده
بود. این نکته به خصوص در مورد روشنفکرها صادق است که معمولاً با ترس و لرز به
سراغ مفهوم قیام پرولتری می رفتند چون نتیجه ناگزیر آن را خشونت و بربریت می
دانستند. وجه تمایز بلشویک ها در این دوره دقیقاً همین نزدیکی آنها به توده هایِ
شهر پتروگراد بود که روشنفکرها را به شدت هراسان می کرد.
معهذا، همگراییِ میانِ یهودستیزی و سیاستِ
انقلابی واقعیت داشت. تنها چند روز پس از انقلاب اکتبر، نویسنده ای به نام الیا
ارنبرگ – که اندکی بعد به نویسنده ی یهودیِ نیرومند و سرشناسِ اتحاد جماهیر شوروی
تبدیل شد – مجموعه ای از افکارش درباره وقایع تازه به وقوع پیوسته را گرد آوری
کرد. به احتمال زیاد، آنچه توسط وی مکتوب شده است روشن ترین توصیف از مفصل بندی
میان یهودستیزی و فرایند انقلابی در 1917 است:
دیروز، به منظور رأی دادن به مجلس مؤسسان، در صفِ
رأی گیری انتظار می کشیدم. مردم می گفتند:«هر کسی بر ضد جهودهاست به گزینه شماره 5
[بلشویک ها] رأی بدهد. هر کسی مدافع انقلابِ جهانی است، به شماره 5 رأی بدهد». بزرگِ
خاندان،که سوار بر اسب از برابر جمعیت می
گذشت، آب مقدس به اطراف می پاشید و همه کلاه از سر برداشتند. گروهی از سربازها نیز
که از مسیر وی عبور می کردند سرود انترناسیونال را با صدای بلند می خواندند. کجا
هستم؟ آیا اینجا به راستی خودِ جهنم است؟
در این خاطره شگفت انگیز، تمایز میانِ بلشویسمِ
انقلابی و یهودستیزیِ ضد انقلابی محو است. در واقع، گزارشِ ارنبرگ پیشاپیش سئوالی
فراموش نشدنی را طرح می کند که بعدها در داستان های اسحاق بابل از جنگ داخلی، تحت
عنوان «سواره نظام سرخ»، به آن اشاره شد:«کدام یک انقلاب و کدام یک ضد انقلاب
است؟».
علیرغم پافشاریِ بلشویک ها بر صورتبندی کردن
یهودستیزی به عنوان یک پدیده «ضد انقلابیِ» محض، یهودستیزی از قرار گرفتن در این
طبقه بندی تن می زد و در تمام تقسیم بندی های سیاسی دیده می شد، آن هم در شکل هایی
بسیار بغرنج و غیر منتظره. این مسئله را می توان شش ماه بعد مشاهده کرد، یعنی
زمانی که در بهارِ 1918 – و در «قلمروی اسکانِ» سابق – نخستین کشتار بعد از انقلاب اکتبر به وقوع
پیوست. در آن زمان بلشویک ها در شهرهای بزرگ و کوچک شمال شرقی اوکراین، مثل
گلوخوف، قدرت خود را از طریق خشونت کادرهای محلی حزب و گاردهای سرخ علیه یهودی ها
تثبیت کردند. پس در خیلی از مواقع مقابله حزب بلشویک با یهودستیزی در سال 1918،
مقابله ای بود با یهودستیزیِ موجود در پایگاه اجتماعی خودش.
همزمان با صد سالگی انقلاب اکتبر، ما به حق آن
را به عنوان لحظه ای از یک تحول رادیکال اجتماعی پاس می داریم؛ لحظه ای که تحقق
جهانی نوین امکان پذیر به نظر می آمد. با این حال می بایست انقلاب اکتبر را با
تمامِ عوارض جانبی اش به یاد آورد. مبارزه علیه نژادپرستی می بایست به طور مدام
مورد تجدید نظرهای متمدنانه قرار بگیرد. یک قرن بعدتر، با آسیب هایی که نژادپرستی
به سیاست طبقاتی وارد کرده، انقلاب 1917 می تواند حرف های بیشتری درباره چسبیدن به
ایده های ارتجاعی و نیز برچیدن و مقابله کردن با آنها به ما بگوید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر