پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۹۵

چشم هایِ بازِ بسته – بخش پنجم [پایانی]

گزارشی درباره سریالِ «شهرزاد» و ایدئولوژیِ «اعتدال»
نویسنده های فیلمنامه «شهرزاد»، نخستین بار پس از مراسمِ ازدواج «قباد» و «شهرزاد» به پیشینه کرمانی «بزرگ آقا» اشاره می کنند: شیرین – همسر قباد، هووی شهرزاد و دختر دُردانه «بزرگ آقا» - به اذن پدر برای دیدارِ عمه اش به کرمان سفر می کند، تا به این بهانه، تازه عروس و داماد نیز چند صباحی را با هم خلوت کنند. با این حال همزمان با بازگشت دختر بد ادایِ «بزرگ آقا» از سفر، صدایِ آدم هایی در دنیای بیرون از قصه درآمد؛ اعتراضی رقیق که به یکی از حاشیه های نه چندان پر سر و صدایِ سریال بدل شد:«به کرمانی ها توهین شده است».
آن گروه از آدم های معترض، بر روی دیالوگی مانور می دادند که توسط شخصیت «شیرین»، وهنگام بازگشتش از کرمان، درباره آن شهر کویری به زبان آمده بود:«تهرون کجا، بقیه جاها کجا؟! همش خاک و خُلی و در و دهاتی». البته لکاته سریال «شهرزاد» چند دقیقه بعدتر باز هم متذکر می شود که در معابر عمومی کرمان بوی «خاک و خُل و پِهِن» به مشام می رسد.
ایران در سال 32 تنها شش درصد جمعیت شهرنشین داشت، بنابراین منطقی به نظر می رسد که نه تنها کرمان بلکه بخش بزرگی از جغرافیای تهرانِ سال 32 نیز پر از «خاک و خُل» بوده باشد و از معابر عمومی اش بوی «پِهِن» به مشام برسد. به همین خاطر نیز نفس اعتراض به دیالوگ های «پریناز ایزدیار» چیزی بیشتر از یک بهانه جوییِ کودکانه نبود. با این همه نکته ای دیگر نیز وجود داشت: رسانه هایی که در آن بُرهه زمانی سرگرم خبرسازی از اعتراض کرمانی ها بودند و همچنین چهره هایی که درباره این خبر اظهار نظر می کردند، هرگز به روشنی نگفتند که اعتراض های مد نظرشان چگونه شکل گرفت و در کجا بیان شد؟
در پاسخ به این پرسش فقط یک جواب نیم خطی وجود داشت:«اعتراض ها در فضای مجازی و خاصه در اینستاگرام شکل گرفت». جوابی که باید با دیده تردید به آن نگریست. از منظر عقل سلیم آنچه توسط برخی رسانه ها اعتراض کرمانی ها به سریالِ «شهرزاد» خوانده می شد به احتمال قوی اسم رمز حمله ی سازماندهی شده عده معدودی بود، به صفحه اینستاگرام یا فیسبوک مجموعه شهرزاد – گرچه مهاجم ها می توانستند برای بزرگ نشان دادن جمعیت شان از ده ها حساب کاربری قلابی استفاده کنند. در غیر این صورت می بایست ما به ازای واقعی جمعیتِ معترض کرمانی در اماکن عمومی نشان داده می شد. در جریان اعتراض گروه هایی از جمعیتِ تُرک زبانِ ساکنِ ایران به برنامه «فتیله»، آدم هایی واقعی، در شهرها و مکان هایی مشخص دور هم جمع شدند و به موضوعی که از نظرشان توهین به زبان و هویت یک ملت تلقی می شد اعتراض کردند. یا حتی یک موردِ کمتر دردسر ساز: مازندرانی هایی که باور داشتند سریال «پایتخت» دارد گویش مازندرانی را دست می اندازد روبروی ساختمان استانداری این استان تجمع کردند. ولی در مورد خاصِ اعتراض کرمانی ها به سریال شهرزاد، رد پای جمعیتِ معترض در جایی جز صفحه اینستاگرام این سریال قابل مشاهده نیست.
با این حال نکته عجیب و غریب ماجرا نه بهانه جویی الکی مشتی معترض نامرئی، بلکه واکنشی بود که «حسن فتحی» به کل ماجرا نشان داد:«در بخشی از قسمت یازدهم سریال نه تنها معلوم می شود که خانواده شیرین – که در واقع شخصیت منفی و افاده ای قصه است – کرمانی نیستند بلکه مردم نجیب و نازنین کرمان مورد ستایش قرار می گیرند»؛ مگر معترض هایِ کرمانی از این شکایت داشتند که چرا اصل و نسبِ شخصیت «منفی» قصه و دختر «افاده ای» وی به کرمان می رسد؟      
پدرِ معنویِ اصولگراها
شماره 24 مجله مهرنامه «درباره روابط مظفر بقایی و سید حسن آیت»
در بخش چهارم این نوشتار به شباهت های شخصیت مرموز، بی رحم و کینه جویِ «بزرگ آقا» با «مظفر بقایی» اشاره شد؛ نکته ای که رقبای داخلیِ اعتدالگراها نیز به احتمال قوی به آن بی توجه نبوده اند. با این حال پس از پخش قسمت هشتم سریال «شهرزاد» و اشاره مستقیم نویسنده های فیلمنامه به اصل و نسب کرمانیِ «بزرگ آقا» حجت بر رقبای اصولگرایِ طرفدارهای گفتار اعتدال تمام شد:«اینها دارند درباره مظفر بقایی حرف می زنند و معلوم نیست آخر قصه را به چه جریانی وصل خواهند کرد». از این رو جای تعجب نیست تا در میان چهره های معترض به دیالوگ های شخصیتِ «شیرین» نام «محمد مهدی زاهدی» به چشم بیاید؛ وزیر آموزش عالی و یکی از سفرایِ ایران در دولت محمود احمدی نژاد و از جمله چهره های نزدیک به جبهه پایداری که در اردیبهشت سال گذشته هر کاری انجام داد تا «محمد جلال مآب» - یارِ غار و همکلاسی قدیمی احمدی نژاد – مدیر عامل شرکتِ «سنگ آهک گهر سیرجان» باقی بماند.   
حساسیت اصولگراها نسبت به «مظفر بقایی» به رابطه نزدیک «سید حسن آیت» - به عنوان الگو و معلم جریان اصولگرایی - با کرمانیِ مرموز، بی رحم و کینه جوی تاریخ معاصر ایران بر می گردد: «حسن آیت» یکی از اعضای «حزب زحمتکشان» و شاگرد اول مکتب «مظفر بقایی» به حساب می آمد. بقایی، آیت را «جوانی زحمتکش» و «خیلی با ایمان» می دانست و در مقابل آیت نیز بارها وی را «رهبر ارجمند» و «مردی پاک، درست و شجاع» خطاب کرده بود. «حسن آیت» در دورانِ نوجوانی اش «مظفر بقایی» را شناخت و به عنوان مرشد سیاسیِ خویش برگزید؛ رابطه ای که با توجه به آنکه آیت خداجویی سرسخت ولی در عین حال مُسلمی بی محاسن بود و بقایی نیز دست آخر به خاطر ابتلا به بیماری مقاربتی در گذشت، امکان دارد حتی به چیزی بیش از رابطه میان رهبر لائیکِ حزبِ «زحمتکشان» و عضوِ نوجوانِ به شدت مذهبیِ آن حزب نیز دلالت داشته باشد. فرضیه ای که در صورتِ اثبات آن می تواند معنای حرفی را که مظفر بقایی پس از اخراج آیت از حزب زحمتکشان در ارتباط با نوع رابطه اش با وی به زبان آورده بود دگرگون کند:«تماسِ دوستی ادامه داشت ولی تماسِ حزبی هرگز».
با این همه تلاشِ اصولگراها – خاصه پس از سال 88 – آن است تا با ساختن یک «هاله نور» گرد سر «حسن آیت» وی را به عنوان «مبارزی نستوه» و نماینده جریان اصیل انقلاب اسلامی معرفی کنند تا به تعبیری نشان دهند «آنچه پیرها در آینه نمی دیدند حسن آیت در خشت خام می دید». در مستندِ امنیتیِ «اسرار آیت» صحبت از یک کیف دستی است پر از اسناد دست اول که گویا قرار بود روابط پنهانی «میرحسین موسوی» با دم و دستگاه فراماسونرها را افشا کند. کیفی جادویی که در همان روز چهاردهم مرداد 60 توسط «مبارز نستوه» حمل می شد تا محتویات آن به اطلاع افکار عمومی برسد، ولی دریغا که دست های پنهان امان ندادند و آیت مجبور به سرکشیدن شربت شهادت شد. در اینجا لُب کلام اصولگراها روشن است: «خط امامی ها» از همان روزهای نخست انقلاب اسلامی قصد به انحراف کشاندن آن و «فتنه» به پا کردن داشتند، بنابراین حق با «شهید آیت» بود که جناح چپِ حزب جمهوری اسلامی را به خاطر تعلق خاطر به «محمد مصدق» انحرافی و غیرقابل اعتماد می دانست.
از سوی دیگر اصلاح طلب ها و اعتدالگراها نیز به همان اندازه اصولگراها و خصوصاً نسل جدید این جریان به نمایندگی احمدی نژاد را جریان انحرافی درون انقلاب اسلامی معرفی می کنند. در خرداد 88، و درجریان مناظره میان «مهدی کروبی» و «محمود احمدی نژاد»، زمانی که احمدی نژاد، کروبی را به عقب نشینی ازاصول و منحرف کردنِ انقلاب اسلامی متهم کرد، «فرزندِ احمد» ضمن آنکه خودش را همچنان وفادار به خط امام دانست، خطاب به خرده دیکتاتورِ بددهن گفت:«خط انحرافی کسی که با امام مشکل داشت، شما را هدایت می کند»؛ یعنی من حتی اگر از یک طرف با «ساسی مانکن» عکس یادگاری بگیرم و از طرف دیگر هم به فعال های حقوق زنان قول همکاری و مساعدت بدهم باز خط امامی و طرف اعتماد بنیانگذار نظام مقدس به حساب می آیم، ولی تو خط انحرافی «حسن آیت» را دنبال می کنی؛ عنصری مشکوک که در تمام «صحیفه نور» نامی از وی ذکر نشده و «امام راحل» هرگز حتی یک تسلیت خشک و خالی هم خرج وی نکرد.
کبیر یا امید: دو نام برای یک نظام!
اصلاح طلب ها و طرفدارهای ایدئولوژی اعتدال، انحراف مد نظر «مهدی کروبی» را اینطور تشریح می کنند: طرفدارهای اسلام سیاسی بعد از سال ها – و به واسطه کاریزمای آیت الله خمینی –  اختلاف ها را کنار گذاشتند و توانستند حکومتی را که سال ها انتظارش را کشیده بودند تأسیس کنند، ولی «حسن آیت» - با پیروی از خط تفرقه افکن بقایی و چپاندنِ اصل ولایت فقیه در قانون اساسی – اختلاف تاریخی میانِ «مشروطه خواه ها» و «مشروعه خواه ها» را در دل «خانواده انقلاب اسلامی» زنده کرد. اختلافی که در حال حاضر نیز در تضادِ میانِ اصلاح طلبی و اصولگرایی تداوم دارد.
«محمد قوچانی» - اعتدالگرا و چپ ستیز مشهور – با بازگشت به رویدادهایِ انقلاب مشروطه، اسلامگرایی در ایران را به دو دسته تقسیم می کند و چنین می نویسد:«جریانی سیاسی – فکری که قائل به تضاد اسلام و دموکراسی بود و جریان سیاسی – فکری که به جمع اسلام و دموکراسی باور داشت» و ادامه می دهد که «اینگونه بود که از درون جبهه اسلامگرایان (نیروهای سیاسی ای که قائل به دخالت دیانت در سیاست بودند) از همان آغاز دو جناح سیاسی شکل گرفت: مشروعه خواهان یا اصولگرایان به رهبری شیخ فضل الله نوری و مشروطه خواهان یا اصلاح طلبان به رهبری آخوند خراسانی». قوچانی همچنین  برای خواننده های مقاله اش توضیح می دهد که «مشروعه خواهان اصولگرا» بر این باور بودند که با سقوط نهاد سلطنت، می بایست قدرت این نهاد به نهاد شریعت منتقل شده و «سلطنت مشروعه» تأسیس شود. از منظر قوچانی در مقابل این طرز تلقی اما «مشروطه خواهان اصلاح طلب» قرار می گرفتند یعنی کسانی که باور داشتند «هر گونه قدرت مطلقه چه در نهاد سلطنت و چه در نهاد شریعت باطل است».
پس از چنین منظری، ما با کلیتی یکپارچه به نام جمهوری اسلامی مواجه نیستیم، بلکه با دو قرائت متفاوت روبروییم که به دو مقصد متضاد ختم می شود: جمهوری اسلامیِ اصولگراها و جمهوری اسلامیِ اصلاح طلب ها و اعتدالیون؛ اولی خواب دیکتاتوری نهاد دین را می بیند و دومی خواب یک مردم سالاریِ دینی ناب را.
در فصل اول سریالِ «شهرزاد» نیز طرح کمرنگی از این تضاد به چشم می آید: به فرمانِ «بزرگ آقا»، «شهرزاد» به عقد قباد در می آید. در قصه «شهرزاد»  نتیجه وصلت برادر زاده و وارثِ کاراکترِ دسیسه باز، آدم کُش و مخالف مصدق با دختری جوان، تحصیل کرده و طرفدار مصدق پسری می شود با دو اسمِ متفاوت. «بزرگ آقا» - به یادِ پدرش – نوزاد نو رسیده را «کبیر» صدا می زند و شهرزاد – به خاطر ایده های ترقی خواهانه و عدم رضایتش از وضع موجود – فرزندش را «امید» خطاب می کند؛ خطاب اول به نظامی مردسالار، سنتی و مستبد ارجاع دارد که اعتبارش را از گذشته می گیرد و خطاب دوم به فرهنگی خواهان اصلاح و تغییر که اعتبارش از آینده تأمین می شود. و مقایسه این قصه با قصه ای که ایدئولوگ های اعتدال از تضاد تاریخیِ میان خودشان و اصولگراها روایت می کنند: «حسن آیت» - به عنوان وارث آدم نسناس و دسیسه بازی مثل بقایی که دستش به خون های زیادی آلوده بود – اصل ولایت فقیه را در قانون اساسی نظام جدید می گنجاند، یا به تعبیری، نوزاد تازه متولد شده را «کبیر» خطاب می کند و از آن سال تا به الان اصلاح طلب ها با پافشاری کردن بر «جمهوریتِ نظام» و دفاع از «مردم سالاری دینی»، نام «امید» را برای آن نوزاد نو رسیده برگزیده اند؛ مثل «دولت تدبیر و امید».
با همه اینها برای اثباتِ ادعاهای این بخش می بایست انتظار فصل های بعدی سریالِ «شهرزاد» را کشید: آیا فصل دوم این مجموعه دهه چهل را روایت می کند؟ در صورت به تصویر کشیده شدن دهه چهل آیا قصه سیاسی شهرزاد به غائله پانزده خرداد هم می پردازد؟ و یا همچنان در برابر دخالت های اهل دیانت در میدان سیاست ایران سکوت می کند؟ آیا قصه شهرزاد به دهه پنجاه هم می رسد؟ و اگر می رسد «شهرزاد» چه روایتی از انقلاب پنجاه و هفت ارائه می دهد؟ چه سرنوشتی در انتظار فرزند قباد و شهرزاد – که به نسل انقلابی های 57  تعلق دارد – نشسته است؟ انتخاب سیاسی «کبیر» یا «امید» چیست؟ و ده ها سئوال دیگر از این دست که می توان میزان درستی یا نادرستی تحلیل مربوط به این بخش را بر مبنای آنها سنجید.

مقدمه بخش اول نوشتار حاضر با دیده تردید به محبوبیت و موفقیت اقتصادی سریال «شهرزاد» نگاه می کرد و پرسش اصلی بر پایه همان تردید طرح شد:«سریال شهرزاد حامل چه پیام هایی بود که می بایست محبوب و پرفروش تلقی شود؟» و حالا پاسخ نهایی: سریال «شهرزاد» از یک سو حامل ارزش های ایدئولوژی اعتدال و روایت هایِ سیاسیِ مطلوب این جریان بود و از سوی دیگر نیز ستایشی بود از کارامدی و توانایی های بخش خصوصی عزیز و موفقیت اقتصادی این سریال نشانه ای از همدلی و موافقتِ «مردم» با منطقِ خصوصی سازی. به همین خاطر نیز از اعتدالگراهایِ «روزنامه شرق» تا نئولیبرال هایِ «بی.بی.سی» فارسی تلاش می کردند تا محبوبیت و موفقیت اقتصادی سریال شهرزاد به عنوان امری بدیهی تلقی شود؛ ادعایی که تا زمانِ ارائه ادله ای منطقی از جانب طرفدارهای این مجموعه برای اثبات ادعای مورد نظرشان ادعایی بی پایه، مردود و نادرست خواهد بود.

بخش اول، دوم، سوم و چهارم این مطلب را می توانید به ترتیب در اینجا، اینجا ، اینجا و اینجا بخوانید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر