از بیست و پنج سال پیش از وقوع انقلاب مشروطه،
محافظه کارها به طور مدام به روشنفکرها و مشروطه خواه ها هشدار می دادند که تغییر
وضع موجود به «دخالت خارجی» و «تجزیه ایران» منجر خواهد شد. با این حال ادامه حیات
سیاسی محافظه کارهای قجری ایران را در عمل به نقطه ای رسانده بود که خودشان در
مذمت آن روده درازی می کردند. «فریدون آدمیت» می نویسد در شانزده سال ابتدایی آن
بیست و پنج سال (1298 تا 1314 قمری) «دولت مطلقاً راه قهقرا می پیمود». می نویسد
در آن دوران «قدرت اقتصادی» و «مرجعیت و اعتبار سیاسی» دولت به شدت تحلیل رفته
بود. می گوید «اصلاح اجتماعی» سر نمی گرفت و «نفوذ امپریالیسم خارجی» به اوج خود
رسیده بود. در هر صورت آن انقلاب پیروز شد و، بر خلاف ادعای حافظان وضع موجود، نقشه
ایران دست نخورد. روشنفکرها زمام امور را در دست گرفتند و ایرانِ مدرن را بنیان
گذاری کردند.
شرایط فعلی ایران شباهت عجیبی به آن سال ها
دارد. بیش از صد و بیست سال پس از آن تاریخ، هشدار محافظه کارهای قجری لقلقه زبانِ
اصلاح طلب هاست. گلادیاتورهای سابق خمینی سوریه و عراق را مثال می زنند و می گویند
در غیابِ رژیم نکبت چنین سرنوشت هولناکی در انتظار ایران است. می گویند آمریکا،
اسرائیل و عربستان برای تمامیت ارضی ایران دندان تیز کرده اند. اینها را در حالی
می گویند که روزنامه نویس های آمریکا به «دونالد ترامپ» توصیه می کنند که اگر قصد
یاری رساندن به ایرانی ها را دارد بهتر است زبان به کام بگیرد و حرف بیجا نزند. از
طرف دیگر عامل تجزیه ایران و از دست رفتن نفوذ سیاسی دولت این کشور ناشی از بی
کفایتی خود زمامدارهاست. حکومت ایران صدای مذاکره های مربوط به دریای خزر را در
نمی آورد تا مبادا افکار عمومی از مواضع ضد ملی دولت در آن مذاکره ها و سر سپردگی
تمام عیارش به روسیه امپریالیست بویی ببرد.
در هر صورت نقطه عزیمت طرفدارهای دولت مستقر در
مواجهه با تظاهرات های سراسریِ ایران بر دامن زدن به هراس ناشی از تجزیه ایران
سوار است. آنها بر همین پایه در روزهای نخستین آقامنشانه می گفتند «اعتراض آری،
اغتشاش نه». می گفتند «تخریب اموال عمومی» را نمی پسندند. آتش زدن سطل زباله و
کندن گارد ریل ها توسط معترض ها را تخریب اموال عمومی می دانند، ولی خصوصی سازی
نهاد دولت، تخریب محیط زیست و غارت سازمان یافته مملکت را نه. حرف شان آدم را به
یاد دیالوگ درخشان فیلم «دکتر استرنج لاو» می اندازد:«آقایان، آقایان! اینجا دعوا
نکنید؛ اینجا اتاق جنگ است».
لحن اصلاح طلب ها و طرفدارهای دولت مستقر ولی به
مرور زمان دارد تغییر اساسی می کند. در حال حاضر آنها سرکوب معترض ها، این شریف
ترین مردمان معاصر، را تقاضا می کنند. خط امامی های سابق دارند هر چه بیشتر به
دوران سروری مطلق شان، که نعش مخالف های سیاسی را در گورهای جمعی می ریختند، شباهت
پیدا می کنند. انگار حضور سرکوب شدگان اقتصادی به جان شان ولوله انداخته باشد.
مجمع روحانیون مبارز، به سرکردگی «سید محمد خاتمی»، تظاهرات های سراسری را دسیسه
«خارجی» و «منافقین» می داند. «عباس عبدی» کودتای سال 60 را ستایش می کند. می گوید
همانطور که انقلابی های آن سال را به خاک و خون کشیدیم، می بایست بدن های مُتمردِ
امسال را نیز در هم بشکنیم. می گوید:«خواهان برخورد تند با اغتشاشگران هستم». دولت
روحانی نیز در امر سرکوب چیزی کم نگذاشته است. روزِ یکشنبه، دهم دی ماه، «عبدالرضا
رحمانی فضلی»، وزیر کشور، اعلام کرد که «اغتشاش را تحمل نمی کنیم». در لحظه نگارش
این سطرها آمارهای رسمی از کشته شدن بیش از بیست نفر در خیابان ها و دستگیری بیش
از 450 نفر خبر می دهند. وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات ارتباط های آنلاین جامعه
را مختل می کند و وزیر مربوطه مسئولیت مستقیم می پذیرد. دانشجوهای دانشگاه تهران
می گویند که نهادهای امنیتی همرزم های آنها را ربوده اند. دولت مستقر دارد ثابت می
کند که «اعتدال» یعنی پورنوگرافی خشونت.
مقایسه چشم انداز آتی ایران با سوریه و عراق
پایه ای ترین استدلال ایدئولوگ های دولت مستقر است. آنها توانسته اند با این
استدلال پوششی برای محافظه کاری سیاسی لایه های بالایی طبقه متوسط فراهم کنند.
«نادر کریمی جونی» رک و راست این حرف را به خبرنگار ویژه نیویورک تایمز در تهران
می زند:«آدم هایی شبیه من که جزو طبقه متوسط [ایران] هستند، می ترسند آنچه را که
دارند از دست بدهند. [بنابراین] فکر می کنم که آنها به معترض ها ملحق نخواهند شد».
به همین خاطر یکی از اصلی ترین سئوال هایی که طرفدارهای معترض ها می بایست به آن
پاسخ بدهند این است: آیا سقوط جمهوری اسلامی سرنوشتی شبیه به سوریه و عراق را برای
این کشور رقم خواهد زد؟
از منظر تاریخی هر دو تحول بزرگ اجتماعی – سیاسی در
ایران با وقوع جنگ داخلی همراه بوده است. تاریخ می گوید که پس از انقلاب مشروطه و
انقلاب 57 جنگ هایی داخلی در درون مرزهای ایران رخ داده اند. پیروز جنگ داخلی اول
ترقی خواه ها بودند و در جنگ داخلی دوم مرتجعین به پیروزی رسیدند. از سوی دیگر
تضادهای عمیق فعلی در جامعه ایران، انباشت قدرت و ثروت در دست یک اقلیت کوچک و
همچنین بی اعتباری بین المللی هیئت حاکمه ایران از احتمال بالای وقوع سومین جنگ
داخلی در ایران حکایت دارد. در چند روز گذشته ناظرانی بر نقش مؤثر ایران در ویرانی
های سوریه و عراق انگشت گذاشته اند و تذکرهای
درستی داده اند. از منظر آنها ماهیت سرکوبگر رژیم ملاها تشدید کننده احتمال وقوع
جنگ داخلی در ایران است. با وجود این اما اسناد تاریخی حاکی از موضوعی دیگر نیز هستند. جنگ های داخلی پیشین در ایران
تفاوتی ماهوی با جنگ های داخلی سوریه و عراق داشته اند. این جنگ ها، چه پس از
انقلاب مشروطه و چه در دهه 60 شمسی، نه فرقه گرایانه بلکه جنگ هایی بوده اند از
اساس سیاسی و طبقاتی: زمانی که نیروهای ترقی خواه قصد براندازی بنیان «جهان کهن»
را داشته باشند با مقاومت خشن مرتجعین مواجه خواهند شد. تاریخ کشورهای دیگر نیز
این امر را اجتناب ناپذیر می داند. از این منظر، بر خلاف ادعای حافظان وضع موجود،
مسئله نه بر سر نفس جنگ داخلی در ایران، که احتمال وقوع آن بالاست، بلکه بر سر
ماهیت این جنگ است. تجربه تاریخی ایرانیان می گوید جنگ در راه نمی تواند ماهیتی
فرقه گرایانه، و یا حتی قومیتی، داشته باشد و واقعیت های سیاسی می گوید ایرانی ها
ناچار به روبرو شدن با این جنگ هستند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر