سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۹۵

کلاه برداریِ بزرگِ «ترامپ»: نسخه ای واقعی از داستانِ فیلمِ «نیش»

کُدی کِین 
ترجمه فرهاد مرادی

در فیلم کلاسیکِ «نیش»  - محصول 1973 - «پُل نیومن» و «رابرت رِدفورد» نقش دو شارلاتان را ایفا می کنند که، با زیرکیِ تمام، نقشه دقیق یک «کلاه برداری بزرگ» را می چینند؛ «دونالد ترامپ» می بایست این فیلم را تماشا کند و از نکته های مفید آن بهره ببرد، چون به طور قطع ترامپ نیز تلاش دارد تا کاری صورت دهد شبیه به شارلاتان هایِ فیلم «نیش». [1]

همانطور که در فیلم نیش دیده می شود، در قلب هر دروغ، فریبی نهفته است. قربانی کلاهبرداری در فیلمِ نیش – که «هدف» خطاب می شود – یکی از سردسته های اوباش است. پل نیومن و رابرت ردفورد به «هدف» اطمینان خاطر می دهند که آنها می توانند از طریق رابط مخفی شان در داخل [دم و دستگاه] مسابقه های اسب دوانی، و پیش از برگزاری مسابقه، از نتایج نهایی آن اطلاع پیدا کنند. آن دو به «هدف» می گویند اگر وی بر روی اطلاعات محرمانه آنها شرط بندی کند، به طور قطع برنده می شود.

«هدف»، به نیت شرط بندی کردن، به اتاق شرط بندی نیومن وارد می شود: ابتدا شرطی کوچک می بندد، و اگر برنده شد، شرطی بزرگ تر خواهد بست. «هدف»، بر اساس اطلاعات محرمانه  نیومن و ردفورد، بر روی اسبی مشخص شرط می بندد، و در انتظار نتیجه مسابقه، پشت یکی از میزها می نشیند. اتاق شرط بندی مکانی ساکت و دلپذیر است با تابلویی که وضعیت مسابقه های مختلف را نشان می دهد و بلندگویی که به پوشش زنده مسابقه می پردازد:« زنگ ها به صدا در می آیند و اسب ها از جایگاه شان خارج می شوند. اسب ها چهار نعل در اطراف می تازند. این یکی جلو می افتد ... نه ... و حالا آن یکی از او جلو می زند. آنها به خط پایان نزدیک شده اند. اسب ها شانه به شانه یکدیگر می تازند و حالا برنده مسابقه ...»؛ بله! اسبی که از قبل پیش بینی شده بود! پس اطلاعات محرمانه نیومن و ردفورد کار می کند. اتفاقی چشمگیر که به «هدف» اطمینان خاطر می دهد پل نیومن و رابرت ردفورد در داخلِ دم و دستگاه مسابقه های اسب دوانی رابطی دارند؛ بنابراین اطلاعات آنها نیز قابل اطمینان خواهد بود، [چون] «هدف» تمام وقایع را با چشم های خودش دیده است.

با این حال در آن اتاق شرط بندی یک دودره بازی مختصر رخ داده است: سرتاپای اتاق شرط بندی و ابزار و وسایل داخل آن اتاق قلابی بودند. تابلوی بزرگی که وضعیت مسابقه ها را نشان می داد، منشی پشت پنجره، مشتری های دیگری که شرط بندی می کردند و پیش خدمت هایی که سر میزها کوکتل می آوردند همگی قلابی بودند. هیچ شرط بندی واقعی ای در آن اتاق در جریان نبود. [ولی آخر] گزارشگر مسابقه که صدایش از بلندگو پخش می شد چه؟ آن هم قلابی بود: «هدف» صدای کسی را می شنید که در اتاق پشتی از روی متن گزارش مربوط به یکی از مسابقه های به پایان رسیده روخوانی می کرد.

 تمام آن آدم ها و وسایل اتاق قلابی بودند و جملگی تنها اساس یک کلاه برداری را تشکیل می دادند. با این حال «هدف» سر در نمی آورد که پل نیومن و رابرت ردفورد چگونه سرش را شیره مالیدند و چطور به سمت نتیجه ای از پیش تعیین شده راهنمایی اش کردند و این دقیقاً همان کاری است که در حال حاضر نیز ترامپ دارد آن را انجام می دهد.

نیرنگِ یک میلیاردرِ پلید!

نیرنگ «دونالد ترامپ» بر ثروت هنگفتی که دارد سوار است. ترامپ در مراسمی که طی آن نامزدی اش در انتخابات ریاست جمهوری را به صورت علنی اعلام کرد، بادی به غبغب انداخت،  کاغذ مربوط به شرح وضعیت مالی اش را با هیاهو به اهتزاز در آورد و [از روی همان کاغذ] ارزش ثروت شخصی اش را قرائت کرد: هشت میلیارد و هفتصد میلیون دلار. چه کسی تا آن لحظه چنین چیزی دیده یا شنیده بود؟ [چه کسی دیده یا شنیده بود] که یکی از  نامزد های ریاست جمهوری [با افتخار] ارزش ثروتش را جار بزند؟

با همه اینها ولی این تازه آغاز راهِ ترامپ به حساب می آمد. بعد از آن روز ترامپ دارد به طور مرتب از ثروتش حرف می زند، مصاحبه های تلویزیونی اش را از پِنت هاوس پر زرق و برقی که دارد انجام می دهد، برای مبارزه های انتخاباتی اش با جِت شخصی عظیمش به این طرف و آن طرف پرواز می کند، در بعضی مواقع سکوی سخنرانی اش را در نقطه ای قرار می دهد تا جِت شخصی وی در پس زمینه آن به چشم بیاید و بارها و بارها به ما گوشزد می کند که مالکِ چندین و چند ملک شیک و گران قیمت است.

ولی «دونالد ترامپ» به چه دلیلی تمام این کارها را انجام می دهد؟ آیا وی به شکلی دردناک احساس ناامنی [روانی] دارد و می بایست دائم به هر کسی یاد آوری کند که تا چه اندازه پولدار است؟ شاید. آیا به لحاظ روانی غرق در خودشیفتگی است؟ احتمالاً. آیا می خواهد به شکل رقت انگیزی به اندازه «پُل نیومن» جذاب به نظر بیاید؟ پاسخ این پرسش آخر که دیگر کاملاً بدیهی است.

در اینجا ولی چیزی دیگر نیز در حال رخ دادن است. همانگونه که کارزار انتخاباتی ترامپ فاش می کند، ثروت هنگفت وی مرکز قدرت جاذبه این کارزار انتخاباتی را تشکیل می دهد و این یگانه دلیل حقیقی وی به شمار می آید تا دیگران را ترغیب کند به وی رأی بدهند. به طور قطع در اینجا جذابیت های ناشی از نژادپرستی و پارانویا نیز بی تأثیر نیست ولی این موارد نمی توانند به تنهایی کافی باشند؛ همانطور که نامزدهای نژادپرست و جنگ طلب دیگری نیز در این انتخابات حضور داشتند اما موفقیتی نصیب هیچ کدامشان نشد. مرکزِ هویت، شخصیت و کارزار انتخاباتی ترامپ چیزی نیست جز آنکه وی یک ثروتمند پلید است.

به همین خاطر نیز ترامپ هیچ وقت لازم نمی بیند تا حتی برنامه هایِ دوران ریاست جمهوری اش را ارائه بدهد. آنچه نیز به عنوان برنامه ارائه کرده است، چیز دندان گیری نیست و زمانی که می بایست برنامه ای ارائه بدهد پای ایده مضحک ساختن «دیوار» را وسط می کشد. در هر صورت اهمیت چندانی ندارد که ترامپ می خواهد چه سِمَتی را به دست آورد، چون او به طور مدام تناقض هایش را تکرار می کند.

کاندیدایِ غیرقابل پیش بینی!

تکان دهنده است! ترامپ اعلام می کند که نمی خواهد درباره کارهایی که در دوران ریاست جمهوری اش قصد انجام دادن شان را دارد، حرفی بزند، چون او می خواهد غیرقابل پیش بینی باشد ... غیرقابل پیش بینی؟ جداً؟ ... چنین چیزی یاوه محض است. تمام نکته یک انتخابات این است که رأی دهنده ها بتوانند کسی را که سیاست هایش دردی را از آنها دوا می کند انتخاب کنند. در غیر این صورت، انتخابات محلی از اعراب نخواهد داشت. تصور کنید که تمام نامزدهای انتخابات بخواهند به بهانه غیرقابل پیش بینی بودن، از ارائه برنامه های انتخاباتی امتناع کنند، آن وقت رأی دهنده ها هیچ پایه و اساسی برای انتخاب میان نامزدهای مختلف نخواهند داشت؛ [در چنین شرایطی] توانایی و اثرگذاری ما نیز همین قدر خواهد بود تا از روی شانس و اقبال اسم یک نفر را از داخل یک کلاه بیرون بکشیم. با این تفاسیر ترامپ چطور می تواند ادامه بدهد؟ چرا باید در این جهان کسی پیدا شود و به ترامپ رأی بدهد؟ پاسخِ ساده یک چیز بیشتر نیست: چون ترامپ پولدار است. 

«دونالد ترامپ» با پُز دادن به ثروث شخصی اش، قصد دارد این باور را جا بیاندازد که وی بهترین گزینه برای تصدی پست ریاست جمهوری است. یک تردستی پست و بی مایه همراه با مجموعه ای از اعتراض های رنگارنگ و راه انداختن جنبشی برای هیچ  تا حقه اصلی مخفی باقی بماند: ترامپ ثروتش را گواهِ شایستگی خویش برای عهده دار شدن فرماندهی کل نیروهای مسلح می گیرد، چون نمی خواهد فقدان برنامه در کارزار انتخاباتی اش بر ملا شود. او به سادگی یادآوری می کند که جیب هایی دارد پر از پول و [به همین خاطر] ضرورتی برای ارائه یک برنامه سیاسی مشخص نمی بیند؛ ثروتمند بودن او [به تنهایی] برای برتری وی نسبت به هر کس دیگری کفایت می کند!

چنین حقه ای – درست شبیه به فیلم «نیش» - بنیان همه چیز را شکل می دهد. چیزی که در واقعیت سراپا مهمل است. اگر ترامپ به راستی انسانی باهوش و برتر است می بایست چشمه ای از ایده های درخشانش را نشان بدهد و ما را بهت زده کند. اما ترامپ در عوض انجام دادن چنین کاری برنامه هایش را مخفی می کند، بر ثروت شخصی اش تأکید دارد و جار می زند که درست شبیه به یک جادوگر بزرگ می تواند همه مشکلات را به نحو احسنت حل کند؛ یک کلاه برداری تمام و کمال!

مشت این فریب را می توان در دو مرحله باز کرد. نخست آنکه، ثروتمند بودن ترامپ به معنای آن نیست که وی ثروتش را به واسطه قابلیت هایی مثل هوش و ذکاوت به دست آورده است. در واقع تاریخ چیزی خلاف این را به ما می آموزد. بسیاری از ثروث ها توسط هیولاهای ظالم به دست آمده اند، آنها که به واسطه تعدی به دیگران ثروتمند شده اند: مثل بارون های غارتگر در گذشته های دور و یا بسیاری از قاچاق چی های ثروتمند امروز؛ کسانی که به شکلی نفرت انگیز ظالم اند. آیا می بایست مولتی میلیاردری مثل «روپرت مورداک» را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کنیم؟ «شِلدون آدلسون»[2] چطور؟ شاید هم یکی از برادران «کوک»[3]؟ راستی «مارتین شِکرِلی»[4] چطور است؟ 

پس اجازه بدهید نقش خرفت ها را بر عهده نگیریم!

«دونالد ترامپ» پول هایش را چطور به دست آورده است؟ او خالق چیزی جدید و خاص نیست، و به طور قطع، کاری به نفع مردم عادی انجام نداده است؛ در واقع او هرگز کار خاصی انجام نداده است!

ترامپ در خانواده ای ممتاز و ثروتمند به دنیا آمد، وارد کسب و کاری شد که پدرش پایه گذاری کرده بود و بعد از آن برای آدم های خیلی پولدار خانه های شیک ساخت. ترامپ در اواخر دهه هفتاد، یعنی زمانی که نابرابری درآمدها به سرعت در حال افزایش بود، از روی بخت و اقبالی بلند به بازار املاک وارد شد. پس در واقع این بازار ساخت و ساز بود که ترامپ را به ثروتی شگفت انگیز رساند نه ایده های بکر خودِ او.

اما دومین مرحله باز کردن مشت فریب های ترامپ: بر فرض محال که وی توانسته باشد در زمینه فعالیت های اقتصادی اش اقدماتی هوشمندانه انجام بدهد، چنین چیزی به این معنی نیست که وی می تواند برای این ملت رئیس جمهور خوبی هم باشد. مهارت هایی که به درد اداره یک کسب و کار می خورند تفاوت هایی اساسی با مهارت های مربوط به کشورداری دارند! یک تاجر موفق، در اغلب اوقات، بیشترین سود را برای خودش و بیشترین هزینه را برای رقبایش می خواهد. از طرف دیگر اما یک رئیس جمهور خوب می بایست به نظر تمامی گروه های مختلف توجه نشان دهد و دست آخر راه حلی انتخاب کند تا به نفع تمام آن گروه ها باشد در حالی که «دونالد ترامپ» هرگز نشانه ای مبنی بر همدردی با دیگران از خود نشان نداده است. 

بنابراین تمام این ایده که «ترامپ چون ثروتمند است، پس رئیس جمهور خوبی هم هست» چیزی نیست مگر یک فریب بزرگ که عنصر مرکزی جذابیت وی به عنوان یک نامزد انتخاباتی را می سازد.

«هیلاری کلینتون» تا به حال متوجه این ضعف اساسیِ ترامپ نشده است. کلینتون می بایست آشکارا بر روی این ضعف اساسی انگشت بگذارد. وی می بایست این دعوی را به راه بیاندازد که «یک پولدار پلید، نمی تواند رئیس جمهور مناسبی باشد». کلینتون می بایست در گردهمایی های انتخاباتی اش این نکته را گوشزد کند که ترامپ چیزی جز یک آدم سرگرم کننده ی کلاش نیست. ولی اگر کلینتون در افشای این حقیقت موفق نباشد، ترامپ نسخه واقعی «کلاه برداری بزرگ» را با موفقیت به سرانجام می رساند و همه ما [در زندگی واقعی] فاجعه فیلم «نیش» را تجربه می کنیم و از آن رنجور خواهیم شد. [5]  

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] پس زمینه تاریخی فیلم «نیش» به نیمه دوم دهه 1930 برمی گردد، یعنی سال هایی که در تاریخ سیاسی آمریکا از آن به عنوان «رکودِ بزرگ» یاد می شود. ناظرانی بر این باورند که وضعیت اقتصادی سال های اخیر ایالات متحد شباهت های زیادی با دوران رکود بزرگ دارد. اگرچه اشاره به این پس زمینه تاریخیِ می توانست به مقصود اصلی نویسنده در این مقاله مدد برساند، ولی «کُدی کِین» در طول مقاله اش به این نکته اشاره ای ندارد – مترجم.  
[2] میلیاردر و کازینو دار آمریکایی با ثروتی بیش از 26.6 میلیارد دلار. 
[3]یکی از ثروتمندترین خانواده های آمریکایی که کنترل چهار هزار مایل از خطوط انتقال نفت در ایالات متحد را بر عهده دارند. ثروت این خانواده در سال 2013 چیزی نزدیک به 115 میلیارد دلار بر آورد شده است و در انتخابات مقدماتی سال 2016 نیز نزدیک به یک میلیارد دلار هزینه کردند.
[4] یکی از تاجرهای ثروتمند صنایع داروسازی. وی در سپتامبر سال گذشته توانست با بالا بردن قیمت هر دانه قرص مالاریا از 13.5 دلار به 750 دلار پول هنگفتی به جیب بزند و در حال حاضر نیز پرونده مربوط به کلاه برداری های وی تحت بررسی پلیس فدرال آمریکا قرار دارد.
[5] این مقاله ترجمه ای است از «His big con: Donald Trump’s campaign is a real-life version of “The Sting”» که در تاریخ پنجم ژوئن 2016 در سایت  Salon منتشر شد.     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر